خیانت پدر و پسر به ایران

author
0 minutes, 30 seconds Read

در دوران پهلوی اول و دوم

تلنگر تاریخی؛

پدر و پسری که هیچ‌گاه به مجلس و رای مردم وفادار نبودند

پدر و پسری که هیچ‌گاه به مجلس و رای مردم وفادار نبودند

وزارت دربار از ارکان اصلی قدرت در پهلوی دوم و اول به شمار می‌رفت این برخلاف قانون مشروطه سلطنتی بود که در این قانون شاه در محدوده قانون دارای قدرت بود. اما پدر و پسر هیج زمان به مجلس و رای مردم وفادار نبودند.

کد خبر : ۸۲۸۶۸۰

به گزارش خبرنگار تاریخ خبرگزاری آنا؛ محمدرضا پهلوی بعد از شهریور ۱۳۲۰ که ردای سلطنت پوشید تا یک دهه پادشاه مشروطه باقی ماند و برای اینکه به قدرت نخست کشور تبدیل شود سیاست صبر و انتظار در پیش گرفت؛ و برای اینکه به قدرت نخست کشور تبدیل شود از وزارت دربار بهره فروان برد.

در میان وزارتخانه‌ها وزارت دربار همواره چهره‌ای متفاوت از دیگر وزارتخانه‌ها داشته است. محدوده فعالیت وزارت دربار آن قدر متفاوت بوده که نمی‌توان چهارچوب خاصی برای آن در نظر گرفت: از للگی شاهزادگان و‌تر و خشک کردن اعضای خانواده سلطنتی و برگزاری تشریفات، جشن‌ها و مراسم رسمی گرفته تا ارتباط غیر رسمی، اما تعیین کننده با سفرای خارجی.

دربار همواره یک «دولت» بوده است در جهت ایجاد و تقویت قدرت متمرکز برای «شاه»، دولتی در برابر آن بخش از حاکمیت اعم از مجلس دولت و دیگر نهاد‌های قدرت که با خواست شاه مغایر بوده اند.

از میان وزرای دربار، اولین و مقتدرترین وزیر دربار، عبدالحسین تیمورتاش ملقب به سردار معظم خراسانی از چنان قدرت فزآینده‌ای برخوردار بود که رضا شاه را به هراس انداخت. وزیر درباری که پس از هشت سال وزارت به اشاره رضا شاه در قصر قاجار هلاک شد.

** دومین وزیر قدرتمند دربار پهلوی‌ها 

دومین وزیر قدرتمند دربار پهلوی‌ها امیر اسدالله علم بود که در طول یازده سال وزارت تأثیر انکار ناپذیری در عرصه‌های سیاست خارجی، فرهنگ، اقتصاد بر جا گذاشت.

وزارت دربار بعد از شهریور بیست تا مدت‌ها قدرت چندانی نداشت. حتی در به راه انداختن بلوای ۱۷ آذر ۱۳۲۱ چندان موفق نبود و قوام با اعلام حکومت نظامی و سپردن آن به امیر احمدی دربار را به حاشیه راند.

در این سال‌ها مهمترین دغدغه‌های دربار بازگرداندن فوزیه به ایران بود. با فرا رسیدن سال ۱۳۲۸ دربار بر آن شد تا به احیای سنت‌های رضا شاه بپردازد در نتیجه، یک نفر باید نقش عبدالحسین تیمورتاش را ایفا می‌کرد. این نقش را فرزند «وثوق خلوت»، عبدالحسین هژیر بر عهده گرفت.

هژیر آمده بود تا مجلس گردان محمدرضا شود. در مجلس پانزدهم در نتیجه انگیزش و سماجت یک اقلیت پنج نفری قرارداد الحاقی نفت، معروف به قرار دادگس – گلشائیان، به تصویب نرسیده بود و محمدرضا دیگر آن نمایندگان مردم را بر نمی‌تافت و مجلس شانزدهم با کارسازی هژیر باید به تصویب لایحه نفت تن می‌داد.
هژیر قصد داشت خواست شاه را اجرا کند و مجلس را مطابق اراده همایونی بیاراید؛ اما نخستین وزیر دربار قدرتمند محمدرضا در ۱۳ آبان ۱۳۲۸ در ۴۷ سالگی به دست سیدحسین امامی از اعضای جمعیت فداییان اسلام ترور شد و فردای آن روز درگذشت.

** تمایل دولت و محمدرضا بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ چه بود؟ 

هژیر تنها سه ماه و دو هفته بود که عهده دار وزارت دربار بود که به تیر فداییان اسلام گرفتار شد در نتیجه توطئه دربار عقیم ماند و انتخابات نسبتاً آزاد برگزار شد و دکتر مصدق و آیت الله کاشانی به مجلس راه یافتند که شاه از آنان واهمه داشت. بعد از عبدالحسین هژیر نخست ابراهیم حکیمی عهده دار وزارت دربار شد و بعد از حکیمی علا به وزارت دربار رسید. حسین علا در مقاطع حساسی وزارت دربار را بر عهده گرفت.

مهمترین زمان‌ها مقارن کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. علا، نه صلابت تیمورتاش را داشت و نه ذکاوت امیر اسدالله علم را که بعد‌ها وزیر دربار شد.

حسین علا حکایت از نگاه ساده لوحانه و اندیشه سطحی وی دارد. کسی که به واسطه، زباندانی برجسته‌ترین هنرش ارتباط بی واسطه با سفرا و خاصه سفیر انگلیس بود.

بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دولت و محمدرضا به صورت توامان به نظامی‌گری تمایل پیدا کردند و ایران یکی از اعضای مؤثر پیمان نظامی سنتو شد. پیمان سنتو به مثابه دژی بود که غرب در برابر اتحاد جماهیر شوروی بر پا ساخته بود.

حسین علا نقش مستقیم و شایان توجهی در انعقاد این پیمان بر عهده داشت و یکی از کسانی بود که بر سیاست نظامیگری، محمدرضا، به منظور نزدیک‌تر شدن ایران به غرب، تأکید داشت و همواره تنها راه رشد و ترقی را برخورداری از تسهیلاتی می‌دانست که ممکن بود آمریکا در اختیار ایران بگذارد.

** فرایند دور شدن دربار و محمدرضا از دولت و مجلس

در این سال‌ها دربار نقش مؤثری در چگونگی ارتباط ایران با آمریکا و انگلیس ایفا می‌کرد. در حقیقت سیاست خارجی ایران و چگونگی روابط با کشور‌های غربی بیشتر از طریق دربار رقم می‌خورد و وزارت خارجه تنها به امور رسمی دیپلماتیک می‌پرداخت و نقش شایانی در چگونگی روابط خارجی ایران نداشت.

فرایند دور شدن دربار و محمدرضا از دولت و مجلس به مثابه افزایش قدرت متمرکز و تبلور آن در شاه، اگرچه همواره یکی از دغدغه‌های محمدرضا بود، اما پیش از این چنین امکانی وجود نداشت.

بعد از شهریور ۱۳۲۰، اولین باری که چنین امکانی به وجود آمد سال ۱۳۲۸ بود. شاه بعد از تیراندازی ناصر فخرآرایی در پی این بود تا از این نمد کلاهی برای خود دست و پا کند.

ماجرای ترور مشکوک بود و بسیاری بر این عقیده‌اند که از گلوله‌های چوب پنبه‌ای استفاده شده بود و هدف اصلی از صحنه سازی ترور محمدرضا بهره برداری از این موضوع بود.

به هر ترتیب ماجرای «ترور» خواه واقعیت داشته باشد و خواه با صحنه سازی دربار و نزدیکان محمدرضا ترتیب داده شده باشد اثر انکار ناپذیری در کامیابی محمدرضا برای کسب قدرت و خاصه تمرکز آن در شخص او داشت به طوری که روز بعد از ترور به فکر ایجاد تغییراتی در قانون اساسی برآمده بود تا از حالت یک «پادشاه مشروطه» بدون اختیار در آید و صاحب حقوق و امتیازاتی شود که پدرش بی آنکه شکل قانونی به آن داده باشد صاحب آن اختیارات و قدرت متمرکز شده بود.

شاه یک روز بعد از ماجرای ترور نافرجام اعضای مجلس را به دربار فراخواند و در حالی که وانمود می‌کرد در اثر زخم بالای لب و پانسمان صورت به زحمت می‌تواند سخن بگوید با کمی تندی گفت: «مشروطه ایران با همه جا فرق دارد قانون اساسی را شما نوشتید حالا دولت را شما می‌آورید شما میبرید، اما گلوله اش را من میخورم.» بعد هم به آن‌ها فهماند که قصد تشکیل مجلس مؤسسان را دارد تا اختیاراتی را که برای اعمال قدرت نیاز دارد به تصویب آن مجلس برساند.

** مجلس سنا به منزله حکم قتل مجلس شورای ملی بود

پر واضح است کسی را یارای مخالفت با شاه نبود به ویژه شاهی که روز قبل به او سوءقصد شده بود. بدین ترتیب روز نهم اسفند ۱۳۲۷ فرمان تشکیل مجلس مؤسسان صادر شد و انتخابات آن در فروردین ۱۳۲۸ صورت پذیرفت.

اول اردیبهشت ۱۳۲۸ روز بسیار مهمی بود روزی که مجلس مؤسسان برای تغییر موادی از قانون اساسی گشایش یافته بود مجلس سنا همواره به مثابه ابزاری در دست

شاه برای کاستن از قدرت مجلس شورای ملی و حتی انحلال آن، مخالفت بسیاری را برانگیخته بود. در قانون اساسی قید شده بود که در صورت اختلاف میان شاه و مجلس شاه می‌تواند با موافقت مجلس سنا مجلس شورای ملی را منحل اعلام کند.

بدین ترتیب مجلس سنا به منزله حکم قتل مجلس شورای ملی شمرده می‌شد؛ و به همین دلیل همواره سعی بر این بود که این مجلس افتتاح نشود. به هر حال، بزرگترین دستاورد ماجرای ترور شاه؛ فعال شدن مجلس مؤسسان و تبدیل موادی از قانون اساسی در جهت تقویت قدرت و تمرکز آن در دست دربار و شاه بود.

سال ۱۳۲۸ که شاه هژیر را بر روی میز قدرت انداخت چه خیال‌ها که در سر نمی‌پخت؛ اما هژیر قربانی قدرت شد تا محمدرضا بداند که باید یک دوره نقاهت طولانی را برای دستیابی به قدرت بگذراند. او هنوز باید سیاست صبر و انتظار در پیش می‌گرفت هنوز مسئله ملی شدن صنعت نفت پیش نیامده بود.

از زمان ترور هژیر تا بعد از کودتا محمدرضا و دربار روز به روز از قدرتشان کاسته می‌شد اشرف به مثابه یکی از بحران سازترین عناصر دربار از ایران اخراج شد و دربار و خانواده سلطنتی روزبه روز با مضیقه مالی بیشتری روبه رو می‌شدند.

با وقوع کودتا شاه و دربار از بحران عبور کردند کمک‌های مالی آمریکا امکان نظامی گری را فراهم کرد و این گرایش بعد‌ها به مدد سرازیر شدن دلار‌های نفتی به اوج خود رسید.

با انعقاد قرارداد کنسرسیوم در سال ۱۳۳۳ و برکناری دولت مستعجل کودتا فضل الله زاهدی که حضورش تداعی کننده تاج بخشی و تحقیر شاه بود به سوئیس تبعید شد؛ دربار دوباره رونق گرفت و شاه که گمان می‌کرد تنها راه غلبه بر مشکلات داخلی و بحران‌های منطقه‌ای در زیر چتر نظامیگری و پیمان سنتو میسر خواهد شد، با گرایش فزاینده به نظامیگری اقتصاد نفتی ایران را معطوف به گسترش و توسعه تشکیلات نظامی و خرید تسلیحات کرد.
در سال ۱۳۳۶ حسین علا وزیر دربار، خطاب به جان فاستر دالس، وزیر امور خارجه آمریکا، می‌گوید: «.. همان طور که احتمالاً اطلاع دارید، بیشترین رقم هزینه کشور به تسلیحات نظامی اختصاص دارد ما به عنوان عضو پیمان بغداد این ضرورت را نه فقط در مورد امنیت خود بلکه امنیت متحدان و دوستانمان قلمداد میکنیم در نتیجه از دوستان و هم‌پیمانان خود میخواهیم که مسائل ما را درک کنند.»؛ درک مسائل ایران به مفهوم اعطای وام‌های گوناگون به ایران و متعهدکردن او به حمایت از آمریکا در منطقه است.

** علم معتقد بود: مذهب و شعائر آن نباید نقشی در عرصه‌های اجتماعی داشته باشد

حسین علاء در این سال‌ها مهمترین نقش دربار نزدیکی بیش از پیش به اسرائیل است؛ که می‌کوشد از ایران چهره‌ای ارائه دهد متناسب با مکنونات قلبی محمدرضا خطاب به جان فاستر دالس می‌گوید: «ما هرگز ضد یهود نبوده ایم؛ متأسفانه روزنامه‌های شما و در رأس آن‌ها نیویورک تایمز، اخیراً نسبت به ایران نگرش دوستانه‌ای نداشته‌اند. با اینکه ما هرگز ضد یهود نبوده‌ایم آن‌ها از کشور ما تصویر نادرستی ارائه می‌دهند.» بدین ترتیب دربار مهمترین و مؤثرترین کانون برای ایجاد روابط تعیین کننده در سیاست خارجی بود.

حسین علا در تاریخ ۱۲ فروردین ۱۳۳۸ در گزارشی به محمدرضا می‌نویسد: «سفیر کبیر انگلیس به طور خصوصی اظهار عقیده می‌کرد که اقتضا دارد در ایران حقایق امور در مقابل دروغ‌های رادیو مسکو گفته شود تا مردم باور نکنند». چند سالی پس از کودتا با وجودی که آب‌ها از آسیاب افتاده بود و دربار و شاه قدرت قابل توجهی پیدا کرده بودند، حسین علا همچنان بر لزوم «سوپاپ اطمینان» برای جلوگیری از انفجار اصرار داشت.

در این سال‌ها شاه رفته خود را از علا نیز بی نیاز می‌دید و دیگر حاضر نبود به نصیحت‌های این پیرمرد پر چانه محافظه کار و ترسو، که کمی هم خرفت شده بود گوش بدهد.

حضور اسدالله علم در دربار محمدرضا، مقارن سال‌هایی است که سرنوشت بسیاری از مسائل اجتماعی فرهنگی و سیاست‌های داخلی و خارجی، در دربار و با نقش مؤثر اسدالله علم، رقم می‌خورد.

علم، از همان آغاز کار، اعتقاد داشت که مذهب و شعائر آن نباید نقشی در عرصه‌های اجتماعی داشته باشد و به این منظور همواره مشوق و محرّک محمدرضا پهلوی برای به حاشیه راندن مذهب بوده است «جمعه، اول فروردین ۱۳۴۸… نظر به اینکه عید امسال مصادف با دوم ماه محرم بود، اشخاص مختلف به شاه پیشنهاد کردند که به احترام ایام عزاداری «سلام» را ملغی کند. وقتی شاه با من مشورت کرد توصیه کردم این گونه نکته گیری‌ها را نادیده بگیرد نباید سنت‌های ملی را فدای حرف‌های بی معنی کرد. شاه موافقت کرد.

گرایش به نظامی گری که از پیش شروع شده بود در این سال‌ها با سرعت و وسعت بیشتری پیگیری می‌شد در آستانه دهه پنجاه شاه نزد سفیر آمریکا اذعان کرد که اگر چه فروش اسلحه برای آن‌ها امری تجارتی است، اما برای وی در حکم مرگ و زندگی است من بودجه دفاعی مملکتم را تأمین می‌کنم حتی اگر به قیمت گرسنگی مردم باشد.»

پر واضح است گسترش نظامی‌گری که سهم عمده‌ای از بودجه کشور را به خود اختصاص داده بود در سایه درآمد‌های نفتی میسر می‌‍شد و اقتصاد نفتی خود متکی به روابط خارجی ایران با غرب بود و در این میان اسرائیل از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود. لوله‌های نفتی که تحت مالکیت مشترک ایران و اسرائیل قرار داشت، صدور نفت ایران را به منطقه مدیترانه امکانپذیر ساخته بود.

در دهه پنجاه، به مدد این درآمد‌های سرشار و با توسعه روابط خارجی، نقش ژاندارمری منطقه کمابیش به شاه محول شد و دلار‌های نفتی به زیر سلطه درآوردن سران کشور‌های ضعیف را امکانپذیر ساخت.

یک نمونه از این سیاست‌ها پرداخت مستمری ده هزار دلاری به پادشاه افغانستان بود که از محل بودجه سری دولت تأمین می‌شد و هیچ کدام از اعضای دولت نبایستی از این هزینه‌ها اطلاع می‌یافتند.

جنگ جهانی دوم آمریکا را به عنوان یک قدرت نو در جهان مطرح ساخت. در ایران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حضور و نقش انگلستان روز به روز کمتر شد و در دههه پنجاه اقبال چشمگیر ایران به آمریکا فزونی یافت در این سال‌ها شاه تمایل بیشتری به ارتباط با «نمایندگان سیا» پیدا کرد تا «مأموران اطلاعاتی انگلستان». همچنین آمریکایی‌ها بایستی در جریان کوچکترین تحرکات سیاسی نظامی ایران در منطقه قرار می‌گرفتند.

باری در اواخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه، کانون اصلی وتعیین کننده سیاست های داخلی و خارجی نه مجلس بود و نه دولت بلکه دربار بود که مهمترین سیاست گزاری‌ها و جهت گیری‌ها در آن انجام می‌گرفت، و مجلس و دولت تنها به نقش صوری خود بسنده می‌کردند.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *