پیام ها و عبرتهای تاریخی عاشورا (جهادتبیین)

author
13 minutes, 10 seconds Read

هر حادثۀ تاريخى، موجى از آثار و پيامدهاى مختلف بر مى‌انگيزد، يا حدّ اقل زمينه موج آفرينى در آن است؛ به شرط آنكه جوهرۀ حادثه، هم شناخته و هم شناسانده شود. در اين صورت است كه تاريخ، از «نبش قبور» يا «غيبت مردگان» يا «نقّالى وقايع گذشته» در مى‌آيد و اهرمى حركت آفرين و منبعى الهام بخش مى‌گردد.

زمان تقریبی مطالعه : 47 دقیقه

فهرست پيام‌هاى تاريخى :

 پيام‌هاى تاريخى (تبيين)

تاريخ اسلام يا مسلمين‌؟

ريشۀ عاشورا در سقيفه

اتمام حجّت

افشا و تبيين

عبرت آموزى

– دنيا طلبى

– غفلت

– رها كردن تكليف

– بى‌طرفى نسبت به جريان حق و باطل

عزّت باطل ستيزان

ذلّت حق ستيزان

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 178)

پيام‌هاى تاريخى (تبيين)

مقصود از اين عنوان، تأثيرى است كه «عاشورا» در حركت‌هاى تاريخى، بينش تاريخى، تجزيه و تحليل حوادث، چه در زمان نزديك به عاشورا داشته، يامى‌بايست داشته باشد، چه تأثيرى كه در زمان‌هاى بعد تا عصر حاضر داشته و دارد يا مى‌تواند داشته باشد.

هر حادثۀ تاريخى، موجى از آثار و پيامدهاى مختلف بر مى‌انگيزد، يا حدّ اقل زمينه موج آفرينى در آن است؛ به شرط آنكه جوهرۀ حادثه، هم شناخته و هم شناسانده شود. در اين صورت است كه تاريخ، از «نبش قبور» يا «غيبت مردگان» يا «نقّالى وقايع گذشته» در مى‌آيد و اهرمى حركت آفرين و منبعى الهام بخش مى‌گردد.

با اين توضيح، عنوانِ پيام تاريخى عاشورا تنها شامل پيام‌هاى صريح عاشورا به تاريخ آينده نمى‌شود، بلكه شناخت نيروى نهفته در بطن حادثه براى الهام گيرى در زندگى فردى و اجتماعى و درس‌هاى روشنگر به آيندگان را نيز در بر مى‌گيرد. با اين ديدگاه است كه عاشورا از حالتِ «حادثه‌اى در گذشته» درآمده، صورتِ «ذخيره‌اى از هدايت‌ها، درس‌ها و عبرت‌ها براى آيندگان» به خود مى‌گيرد و ما مى توانيم از عاشورا «پيام» بگيريم و «درس» بياموزيم و «عبرت» بگيريم كه بسى مهم‌تر است؛ نكته‌اى كه در سخنان ارزشمند و هشدار دهندۀ مقام معظم رهبرى مورد تأكيد مكرّر بود و فرمود:

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 179)

از درس‌هاى عاشورا مهم‌تر، عبرت‌هاى عاشورا است!

توجّه به نقش انسانِ آگاه و متعهّد درساختن تاريخ و تأثير گذارى در روند حوادث تاريخى مهمّ است. از اين رهگذر مى‌توان انسان‌ها را به قدرت تأثيرگذارى و حركت‌آفرينى‌شان توجّه داد و از اينكه صرفاً تابع جريانات تاريخ و موج آفرينان اعصار باشند و براى خود اراده و توانى قائل نباشند، آنان را به نيروهاى تأثير گذار و فعّال در اين عرصه تبديل كرد. مسلّماً در شب تاريك تاريخ، آن تك شمع‌هايى كه روشنايى مى‌بخشند و اميد آفريده، «راه» را مى‌نمايانند، بسيارى را به شمع بودن و سوختن و راه نشان دادن مى‌كشانند.

نقش «الگو» و «پيشتاز» در پديده‌هاى تاريخى روشن است. در مسير تحّولات اجتماعى نيز خيلى‌ها در پى رفتن‌اند، اما «پيشرو» ندارند. قافله سالاران تاريخ، آنانند كه با ايمان به ارادۀ خويش و شناختِ «جا» ى هرگام و اقدام به موقع به تكليف تاريخى خويش عمل مى‌كنند و تاريخساز مى‌شوند.

نهضت عاشورا از اين ديد نيز پيوسته براى بشريت جوياى كمال و آزادى و عزّت، پيام داده است و صداى «هل من ناصر» كربلا، در رواق تاريخ، تا ابديّت به گوش مى‌رسد.

تاريخ اسلام يا مسلمين‌؟

بعثت حضرت محمد صلى الله عليه و آله سر آغاز فصلى نو در تاريخ بشريّت بود.

انقلابى اساسى در افكار و عقايد، اخلاق و رفتار، نظام سياسى، ساختار اجتماعى و معيارهاى ارزشى به وجود آمد. آنچه به نام «تاريخ اسلام» شناخته مى‌شود، مجموعه‌اى از اين تحوّلات همه جانبه در فكر و زندگى

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 180)

انسان در عصر بعثت است.

امّا با رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، جريان تاريخ به‌گونه‌اى ديگر ادامه يافت. تلاش‌هايى براى احياى جاهليّت وجود داشت، معيارهاى جاهلى كم كم حاكم شد، تعالى روحى و معنوى مسلمانان رو به افول گذاشت و آن ارزشهاى مقدّس دوران نبوت پيامبر، پس از او كمرنگ شد و اين همه به خاطر انحراف در ساختار سياسى جامعه و ترك كردن وصيّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و به قدرت رسيدن كسانى بود كه «امامت معصوم» را كنار زدند و «اهل بيت» را از عرصۀ هدايت جامعه دور ساختند.

گرچه مورّخان، حوادث آن سال‌ها را با همان عنوان تاريخ اسلام نگاشته‌اند، ولى رجعت‌ها و حركت‌هاى واپس گرايانۀ عصر پس از پيامبر، در زمينه‌هاى اعتقادى، سياسى، اخلاقى، نظامى و اقتصادى چنان بود كه اگر نام آن را «تاريخ مسلمانان» بناميم، دقيق‌تر است تا «تاريخ اسلام».1

اگر بخواهيم عملكرد خلفاى پس از پيامبر و خلفاى اموى و عباسى را كه جدا از خطّ اهل بيت عمل مى‌كردند با تعاليم دين و سيرۀ پيامبر تطبيق دهيم، با مشكل مواجه مى‌شويم. هم نحوۀ تصدّى قدرت و به خلافت رسيدنشان با معيارهاى «نظام سياسى اسلام» ناهمساز بود و هم عملكردشان در زمينه‌هاى عدالت اجتماعى، شيوۀ حكومت، عمل به قرآن و سنّت و اخلاق و معاشرت.

از اين رو، به وضوح به دو جريانِ «خطّ خلافت» و «خطّ امامت» بر مى‌خوريم و تضادّ اين دو جريان در تاريخ اسلام در جاهاى بسيارى خود را نشان داد كه «حادثۀ عاشورا» يكى از بارزترين آنها بود. خصومت اهل بيت و مخالفان و تعارض بنى‌هاشم و بنى‌اميّه، ريشه در تعارض دو فكر و خطّ عقيدتى و عملى داشت، نه خصومت‌هاى شخصى و قبيلگى. تحليل زيبا و عميق امام صادق عليه السلام از اين دو جريان چنين بود:

  • – در زمينۀ اين رجعتها ر. ك: «انقلاب تكاملى اسلام»، جلال الدين فارسى؛ «النظام السياسى فى الاسلام» و «نظريّة عدالة الصحابه»، احمد حسين يعقوب.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 181)

«اِنّٰا وَ آلُ ابىٖ سُفْيٰان اهْلُ بَيْتَينِ تَعادَيْنٰا فى اللّٰهِ، قُلْنٰا: صَدَقَ اللّٰهُ وَ قٰالُوا: كَذِبَ اللّٰهُ»1

ما و دودمان ابوسفيان اهل دو خاندانيم كه در مورد خدا و بر اساس دين و مكتب، با هم دشمنى كرديم. ما گفتيم: خدا راست گفته است، آنان گفتند: خدا دروغ گفته است.

يعنى نزاع، بر سر عقيده و مكتب و صادق و كاذب دانستن خدا و دين بود.

جدايى مسير تاريخ اسلام از اهل بيت عصمت، سبب توجيه ناپذيرى بسيارى از عملكردهاى حكّام با مبانى و معيارهاى دين گشت.

تاريخنگاران حرفه‌اى و وابسته به دربار نيز به‌گونه‌اى ديگر چهرۀ تاريخ را آلودند كه گاهى استناد به متون تاريخى را با دشوارى مواجه مى‌سازد.

در اين ميان، شناخت راست ودروغ و حق و باطل در رخدادهاى تاريخى، هم رسالتى سنگين و ضرورى است، هم كارى دشوار و نيازمند دقّت.

همچنان كه دربارۀ حادثۀ عاشورا نيز، گاهى مطالبى غير واقعى و ضعيف، به نقل‌ها افزوده شده و در فرهنگ مردم راه و رسوخ يافته است كه هم باروح عاشورا ناسازگار است، هم با متون معتبر تاريخى. اين نيز ضرورت پيرايش آثار مربوط به عاشورا را از جعل و دورغ و نقل مسائل سست، الزامى مى‌كند. 2

(1) – بحار الانوار، ج 33، ص 165.

(2) – در اين زمينه از جمله ر. ك: «الآيات البيّنات فى قمع البِدَعِ و الضّلالات»، كاشف الغطاءِ؛ التنزيه لِأعمال الشيعه، سيد محسن الأمين و «حماسه حسينى»، شهيد مطهّرى.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 182)

 ريشۀ عاشورا در سقيفه

بسيارى از حوادث، در ارزيابى بنيادين به ريشه‌هاى كهن‌ترى منتهى مى شوند كه گاهى فاصلۀ زمانى بسيارى ميان آن دو وجود دارد، ولى علل و اسباب واسطه اى و ميانى متعدّدى آن دو را به هم متصّل مى‌سازد. اگر شناخت عميق و جريان شناسانه از حوادث باشد، هم بصيرت انسان را در تحليل وقايع مى‌افزايد، هم از تكرار برخى وقايع تلخ در دوران‌هاى بعدى جلوگيرى مى كند.

حادثۀ عاشورا يكى از اين گونه جريانات است كه ريشۀ آن به پنجاه سال قبل و به ماجراى غصب خلافت از خاندان پيامبر و بازيگرى با حاكميّت دينى و خلافت اسلامى باز مى گردد. آن جريان انحرافى كه درمسأله رهبرى و خلافت پيش آمد، به تدريج جامعه را از سرچشمۀ زلال مكتب دورساخت. دشمنان ديرين اسلام و پيامبر، كم كم قدرت يافتند و با استيلا بر سرنوشت مسلمين و حكومت، اهداف و نيّات شوم خود را تحقّق بخشيدند. اگر آن ستم نخستين نبود و گستاخى فاحش نسبت به پيامبر و خاندان گرامى او انجام نمى‌گرفت، كار امّت پيامبر به آنجا نمى‌رسيد كه عزيزترين چهرۀ امّت اسلامى و يادگار معصوم پيامبر را در كربلا به شهادت برسانند و پس از آن قتل عام خونين، خاندان پيامبر را به اسارت ببرند.

لعنت‌هايى كه در زيارتنامه ها به «نخستين ظالم در حق محمد و آل محمّد» ديده مى‌شود، و لعنت بر آنان كه پايه و اساس ظلم بر اهل بيت را

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 183)

گذاشتند1 و آنان كه آن راه را ادامه دادند، همكارى كردند، سكوت كردند و … همه اشاره به ريشۀ حادثۀ كربلا در سقيفه و جريانات صدر اسلام است.

عاشورا، در واقع تجلّى نهايت دشمنى‌هاى امويان با اهل بيت عصمت و طهارت بود كه با همدستى همۀ عوامل پيدا و پنهان شكل گرفت. اگر وصيّت پيامبر دربارۀ سرنوشت مسلمين پس از خودش عمل مى‌شد و «ولايت» حاكميّت مى‌يافت، آن بدعت‌ها، رجعت‌ها و شعله‌ور شدن آتش كينه و عداوت بازماندگانِ احزاب شرك و ضربه خوردگان از تيغ اسلام، مجال بروز نمى‌يافت. پس شهادت امام و يارانش در عاشورا، برگى ديگر از آن ستم نخستين بود. به تعبير عميق و زيباى مرحوم آية الله غروى اصفهانى: «… وقتى حرمله تير افكند، حرمله نبود كه تير انداخت، بلكه تيرانداز واقعى كسى بود كه براى او زمينه‌سازى كرده بود. تيرى از جانب سقيفه آمد كه كمانِ آن در دست خليفه بود. آن تير، گلوى آن كودك را ندريد، بلكه بر جگر دين و قلب پيامبر فرونشست.»2

تيرى هم كه روز عاشورا بر قلب حسين بن على عليه السلام نشست و خونِ «ثار اللّه» را بر زمين ريخت، در واقع در روز سقيفه رها شده بود و در عاشورا به هدف نشست!

(1) – همچون زيارت عاشورا و زيارتهاى ديگر امام حسين «ع».

(2) – فمارَماه اذ رَماهُ حرمله وَ انّما رَماهُ مَنْ مَهَّدَ لهسَهمٌ اتىَ مِن جانبِ السّقيف وَ قَوسُهُ علىٰ يدِ الخليفه و ما اصابَ سَهْمُهُ نَحرَ الصّبى بَلْ كبدَ الدّينِ و مُهَجة النبىّ

(الاءنوار القدسيّه، ص 99).

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 184)

اين كه يزيد، پس از كشتن امام حسين عليه السلام مغرورانه مى‌گفت كاش اجداد و نياكانم بودند و شاهد اين انتقام گيرى بودند، نشانۀ ديگرى است كه كينۀ او با امام، تداوم همان كينه‌هاى ابوسفيان و مشركان بنى‌اميّه با پيامبر و خاندان او و دين خدا بود، و اين كه «ابن زياد» در كوفه به سر مبارك سيد الشهدا جسارت مى‌كرد و با چوبى كه در دست داشت بر لب‌هاى او مى‌زد و مى‌گفت: «يَومٌ بِيَومِ بَدرٍ»،1 – اين روز در مقابل روز جنگ بدر – باز هم نشان دهندۀ ريشه داشتن كربلا در سقيفه است. جريان شناسى تاريخى، به حوادث معناى ديگرى مى‌بخشد و بدون چنين شناختى، گاهى نمى‌توان از قضاياى تاريخى تحليل درستى ارائه كرد.

مرحوم نيّر تبريزى در پيوند اين دو حادثه با هم، گفته است:  كانكه طرح بيعتِ شورا فكند

امام حسين عليه السلام روز عاشورا در خطبۀ دوّمى كه با كوفيان سخن گفت، از آنان با اين القاب و اوصاف ياد فرمود:

مرگ بر شما اى بردگان امّت! اى بازماندگان پراكندۀ احزاب! اى واگذارندگان كتاب خدا، اى تحريفگرانِ دين! اى گروه تباهى و گناه! اى دميده شدگان شيطان! اى خاموش كنندگان سنّت‌ها! آيا از دين طاغوت‌ها حمايت كرده، ما را خوار مى‌سازيد؟ آرى به خدا سوگند اين نيرنگى كهن در شما است كه ريشه‌هايتان بر آن استوار شده و شاخ و برگ‌هايتان بر آن روييده است و شما پليدترين ميوۀ اين خارستان‌ايد و لقمۀ غاصبان….»3

 در اين بيان نيز، حضرت آنان را پس مانده‌هاى همان قبايل و احزاب جاهلى و معاند مى‌داند و ميوۀ تلخ درختِ دشمنى بنى اميّه با آيين خدا مى‌شمارد. اين نيز نوعى نگرش جريان شناسانه به شركت كنندگان در فاجعۀ تلخ عاشورا از چشم امام حسين عليه السلام است.

بنابر اين «شناخت ريشه‌هاى هر حادثه» و زمينه‌هاى قبلى آن، از پيام‌هاى ديگر عاشورا است.

(1) – بحار الانوار، ج 45، ص 154.

(2) – ديوان آتشكده، نيّر تبريزى، ص 59.

(3) – مقتل الحسين، مقرّم، ص 287.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 185)

اتمام حجّت

در جريانات تاريخى، استناد مردم يا تاريخ سازان دلايلى است كه مورد تمسّك قرار مى‌گيرد. مردم در پى حجّت و سند براى عمل خويش يا ارزيابى عملكرد ديگرانند. تاريخ سازان نيز براى پاسخگويى به «محكمۀ تاريخ»، براى قاضى وجدان‌ها حجّت بر جاى مى‌گذارند.

براى اين كه راه عذر و بهانه جويى براى متخلّفان يا مخالفان بسته شود، «اتمام حجّت» مى‌شود، تا هم در تاريخ ثبت شود، هم نگويند كه: ندانستيم؛ نشنيديم؛ كسى به ما چيزى نگفت؛ اگر مى‌دانستيم چنين و چنان مى‌كرديم؛ اگر مى‌شناختيم به گونۀ ديگرى عمل مى‌كرديم و از اين گونه حرف‌ها.

در نبردهاى اسلامى، پيش از آنكه زبان سلاح به ميان آيد، «اتمام حجّت» مى‌شود و با آيات و بيّنات، راه از چاه بازشناسانده مى‌شود تا اگر جنگى پيش آمد، يا قومى به خاطر عملكرد زشت خويش گرفتار عذاب الهى شدند، از پيش حجّت بر آنان تمام شده باشد و نگويند كه چشم و گوشمان بسته بود. در قرآن كريم از «بيّنه» داشتن پيامبران سخن به‌ميان آمده است و نشان دادن آيات الهى را هم براى اتمام حجّت دانسته است،

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 186)

تا ايمان يا هلاك مردم، از روى بيّنه و حجّت باشد:

«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيٰى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ»1

تا هركه هلاك مى‌شود، از روى بيّنه هلاك شود و هركه زنده مى‌ماند، از روى بيّنه زنده بماند.

فرستادن پيامبران مبشّر و مُنذر نيز از ديد قرآن براى اتمام حجّت است، تا مردم پس از اين بعثت‌ها، حجّت و بهانه و مستمسكى بر كفر و طغيان و گمراهى خود نداشته باشند:

«رُسُلاً مُبَشِّريٖنَ وَ مُنْذِريٖنَ لِئَلاّٰ يَكُونَ لِلنّٰاسِ عَلَى اللّٰهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ»2.

در نهضت عاشورا، امام حسين عليه السلام و يارانش، پيش از شروع جنگ با دشمن به خون پاك آنان آلوده شود، اتمام حجّت كردند: هم خود و هدف از آمدنشان به سوى كوفه را تشريح كردند كه به استناد دعوت آنها بوده است، هم خود را به روشنى معرّفى كردند و هم هرگونه بهانه‌اى را از آنان گرفتند كه دليلى بر اين مخاصمه با امام نداشته باشند.

سيد الشهدا عليه السلام قبل از عاشورا با عمر سعد به طور خصوصى صحبت كرد، بلكه او را از اين جنايت بازدارد. به او فرمود:

واى بر تو اى پسر سعد! از خدا نمى‌هراسى‌؟ با اينكه مى‌دانى من كيستم، با من مى‌جنگى‌؟ اين گروه را رها كن و بيا بامن باش كه به قرب خدا نزديك‌تر است…

(1) – انفال، آيه 43.

(2) – نساء، آيه 165.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 187)

هر عذر و بهانه‌اى را كه عمرسعد آورد، امام جوابش را گفت و او ساكت ماند، ولى نتوانست از مطامع دنيوى دست بكشد. امام مأيوس، از هدايتش بازگشت، ولى با او اتمام حجّت كرد.»1

روز عاشورا نيز امام حسين عليه السلام سوار بر مركب خويش تا نزديكى سپاه دشمن پيش رفت و با رساترين صدا خطاب به آنان، به‌گونه‌اى كه مى‌شنيدند، فرمود: اى مردم! سخنم را بشنويد و در كشتنم شتاب نكنيد تا موعظه‌اى شايسته كنم و عذر خودم را از آمدن بازگويم… سپس، بعد از حمد و ثناى الهى فرمود:

به نسب و تبار من بنگريد، آنگاه به وجدان خويش بازگرديد و خود را سرزنش كنيد، ببينيد آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما روا است‌؟ آيا من پسر دختر پيامبرتان نيستم‌؟ آيا من پسر وصىّ و عموزادۀ پيامبر نيستم‌؟ آيا حمزۀ سيد الشهدا و جعفر طيّار عموى من نيستند؟ آيا اين سخن پيامبر به گوشتان نرسيده كه فرمود: اين دو (حسن و حسين) سرور جوانان بهشت‌اند؟… آنچه مى‌گويم حق است و تا كنون دروغى نگفتم. و اگر مى‌پنداريد دروغ مى‌گويم، از جابر بن عبداله انصارى، ابوسعيد خدرى، سهل ساعدى، زيد بن ارقم، انس‌بن‌مالك بپرسيد كه مى‌گويند اين سخن را از پيامبر دربارۀ من و برادرم شنيده‌اند. آيا اين كافى نيست كه دست به كشتنم نيالاييد؟….

پس از سخنى كه شمر گفت و حبيب بن مظاهر پاسخش داد، امام افزود:

 اگر در اينها شك داريد، آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شمايم‌؟ به خدا قسم اكنون در روى زمين، پسر دختر پيامبرى جز من وجود ندارد. واى بر شما! آيا كسى را از شما كشته‌ام كه به خونخواهى آمده‌ايد؟ مالى را از شما برده‌ام‌؟ به قصاص جراحتى به جنگ من آمده‌ايد….

و همه ساكت بودند؛ چون جوابى نداشتند و حجّت امام، تمام بود.

آنگاه حضرت، برخى از آنان را به نام صدا كردو فرمود آيا شما نبوديد كه برايم نامه نوشتيد و دعوت كرديد و گفتيد: ميوه‌ها رسيده است و نيروها مسلّحند… و چون جوابى باز هم ندادند، امام به اردوگاه خويش برگشت.1 از آن همه وجدان، تنها وجدان حرّ بيدار شد و به امام پيوست.

(1) – اعيان الشيعه، ج 1، ص 599.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 188)

حجّت را حتّى بر ياران و همراهان خويش نيز تمام كرد، تا آنان كه مى‌مانند، از روى بصيرت و انتخاب آگاهانه بمانند. در طول راه، از اوضاع داخلى كوفه به آنان خبر داد، تا هركه مى‌خواهد، برگردد. شب عاشورا نيز به همراهان فرمود كه هركه بماند، فردا كشته خواهد شد. بيم دارم كه بعضى از شما از وضع فردا بى‌خبر باشند، يا بدانند و خجالت بكشند كه بروند. نيرنگ نزد ما خاندان حرام است. هركه دوست ندارد، برود؛ كه شب همچون پرده‌اى آويخته است… و هركه مى‌خواهد جان خويش را در راه ما فدا كند و مواسات كند، بداند كه فردا در بهشت با ما است.2

در همۀ صحنه‌هاى حق و باطل كه در پهنۀ زمين و زمان پيش مى‌آيد، آگاهان و پيشوايان بايد براى درج و ثبت در تاريخ از يك سو و براى بستن راه عذر و بهانه از سوى ديگر، به اظهار بيّنات و هشدارها بپردازند تا در آيندۀ تاريخ، متّهم به سكوت و سازش نشوند.

(1) – ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 97.

(2) – موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 399.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 189)

افشاء و تبيين

غير از نقش يادآورى در زنده ماندن حق و رسوايى باطل (كه در بحث احياگرى آمده است)، براى خنثى كردن نقشه‌هاى پيروان باطل، بايد توطئه‌ها را افشا كرد و به تبيين جنايات پرداخت، تا آنچه اتّفاق افتاده، در پس پردۀ «كتمان» باقى نماند. افشاگرى هميشه در روشن ساختن اذهان نسبت به واقعيّات و بسيج مردم عليه باطل، كار ساز بوده است. در انقلاب اسلامى ايران، نطق امام خمينى «قدس سره» عليه قرارداد كاپيتولاسيون كه به تبعيد شدنش نيز انجاميد، يكى از اين نمونه‌ها بود؛ يا افشاگرى‌هاى «دانشجويان مسلمان پيرو خط امام» پس از اشغال لانۀ جاسوسى آمريكا، پرده از دخالت‌هاى مستمرّ و توطئه‌گرانۀ آمريكا در امور داخلى ايران برداشت، يا تجمّع جانبازان شيميايى و ارائه اسناد استفادۀ دشمن از سلاح‌هاى شيميايى در جنگ عليه ايران، رسوايى بزرگى براى عاملان اين جنايات به بار آورد.

در حادثۀ كربلا، يكى از رسالت‌هاى بازماندگان حادثه، افشاگرى عليه دشمن بود و ضربه زدن به رژيم اموى، از طريق تبيين آنچه در كربلا گذشت. شايد يكى از دلايلى هم كه سبب شد امام حسين عليه السلام در حركت خويش از مدينه به مكّه و سپس به كربلا، زنان و كودكان را هم به همراه آورد، آن بود كه اينان در دوران اسارت، به عنوان شاهدان صحنۀ جنايت و مظلوميّت اهل بيت، ديده‌هاى خود را براى مردم بازگو كنند تا آن وقايع در پشت پردۀ ابهام نماند.

نقش امام سجاد عليه السلام و حضرت زينب عليها السلام در اين ميان حائز اهميت بود.

حضرت زين العابدين عليه السلام پس از به خاك سپارى پيكر امام حسين عليه السلام و شهداى كربلا، روى قبر پدر

شهيدش نوشت: اينجا قبر حسين بن على است، آن كه او را تشنه و غريب كشتند «هذا قبر الحسينِ بن علىّ بن ابى طالب، الذى قَتَلوُه عَطْشٰاناً غَريٖباً»1 حضرت مى‌توانست اوصاف ديگرى براى سيد الشهداء بيان كند، اما تأكيد بر اين كه او را آن‌گونه به شهادت رساندند، نوعى افشاگرى است. در خطبه‌اى هم كه در كوفه ايراد نمود، فرمود:

«اَنَا ابنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً و كفىٰ بذلك فَخراً»2

من پسر كسى هستم كه به «قتل صبر» كشته شد و همين برايم به عنوان افتخار، بس است.3

در صورتى كه مى‌توانست در معرفى خود و بيان افتخاراتش، اوصاف ديگرى را برشمارد.

در همان نطق كه در كوفه داشت، در حضور انبوه مردم فرمود:

اى مردم، هركس مرا مى‌شناسد كه شناخته است. هركس مرا نمى‌شناسد، من على بن الحسين هستم، پسر آن‌كه حرمتش را زيرپا نهادند و نعمت را از او سلب كردند، مالش را به غارت بردند، خانوداه‌اش را به اسارت گرفتند. من پسر كسى هستم كه بى‌گناه، او را كنار شطّ فرات سربريدند.4

 امام در معرفى خود، بيش از آن كه به خود و اوصاف خود بپردازد، به معرّفى پدر شهيدش و به جنايت‌هايى كه در مورد عترت پيامبر شده است اشاره كرد و اين افشاگرى بر ضدّ ابن زياد و حكومت يزيد بود.

(1) – حياة الامام زين العابدين، ص 166.

(2) – مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 115.

(3) – براى آشنايى با «قتل صبر»، ر. ك: «فرهنگ عاشورا»، ص 353.

(4) – حياة الامام زين العابدين عليه السلام، ص 168.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 190)

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 191)

در خطابۀ پر شور و افشاگرانه و بيدارگر خويش در كاخ يزيد و در حضور آن همه جمعيّت و دولتمردان سلطۀ يزيد و مهمانانش، پردۀ كتمان را كنار زد و در آن سخنرانى (انا ابن مكّة و منا، انا ابن زمزم و الصفا…)1

اوصاف و فضايل پدرش، جدّش على‌بن‌ابى‌طالب، جدّش رسول خدا، و همۀ خدمات و فضيلت‌هاى دودمان خود را برشمرد، تا آنجا كه صداى ضجّه و گريۀ همه بلند شد و يزيد براى جلوگيرى از رسوايى بيشتر و بيم بروز فتنه وآشوبى كه در اثر نطق امام، ممكن بود پيش آيد، به مؤذّن گفت اذان بگويد تا شايد فضاى جلسه عوض شود. امام سجّاد، از جمله‌هاى اذان هم در معرّفى خود و رسوا ساختن يزيد استفاده كرد.2

اين وضعيّت را يزيد نيز پيش‌بينى مى‌كرد. وقتى امام سجاد عليه السلام درخواست كرد كه بر فراز منبر رود و او مخالفت كرد، اطرافيان گفتند كه اين جوان بيمار و اسير در حضور امير، نمى‌تواند سخن بگويد، بگذار حرف بزند. ولى يزيد بازهم مخالف بود و مى‌گفت: اگر او به منبر رود، جز با رسوا ساختن من و آلِ ابوسفيان پايين نخواهد آمد!3

امام سجاد عليه السلام در طول سفرِ اسارت، يك كلمه هم با كسى از مأموران همراه سخن نگفت، چون خباثت آنان را مى‌شناخت؛ ولى هرجا براى

(1) – حياة الامام زين العابدين عليه السلام،، ص 175.

(2) – مقتل الحسين، خوارزمى، ج 2، ص 242.

(3) – حياة الامام زين العابدين عليه السلام، ص 175.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 192)

بيان حقايق و رسواگرى دشمن زمينه و مجالى مى‌يافت به روشنگرى مى‌پرداخت. در بدو ورود به شام، پيرمردى كه با تبليغات حكومت يزيد، نسبت به اسرا بدبين شده بود، به آن حضرت دشنام داد و گفت:

خدا را شكر كه شماها را كشت و امير را بر شما مسلّط ساخت.

حضرت با يك سؤال، ذهن او را روشن كرد: از او كه آيا آيۀ «مودتِ ذوى القربى» و «آيۀ تطهير» را خوانده است‌؟ و او جواب داد: آرى، فرمود: ما همان ذوى‌القربى هستيم. همان خاندانيم كه آيۀ تطهير دربارۀ ما نازل شده است. پيرمرد لرزيد و شرمنده شد و خود را به پاى امام افكند و اشك ريزان مى‌گفت: «برائت مى‌جويم از كسانى كه شما را كشتند…»1

هنگام ورود به مدينه نيز، وقتى همه جمع شدند تا از زبان اين گزارشگر امين و صادق، آنچه‌را بر عترت پيامبر گذشته است بشنوند، امام سجاد عليه السلام پس‌از حمد و ثناى الهى فرمود:

اى مردم! خداوند ما را با مصيبت‌هاى بزرگى آزمود و رخنه‌اى بزرگ در اسلام پيش آمد. ابا عبدالله الحسين عليه السلام و عترت او را كشتند، زنان و دخترانش را به اسارت بردند، سر مطهّر او را بر فراز نيزه شهر به شهر گرداندند، و هيچ لطمه و داغى بزرگ‌تر از اين نيست.!2

(1) – حياة الامام زين العابدين عليه السلام، ص 173.

(2) – همان، ص 183.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 193)

سخنرانى‌هاى حضرت زينب و حضرت ام كلثوم نيز همين محتوا و جهت‌گيرى دارا بود. بيان مظلوميّت‌هاى اهل بيت، به ويژه آنچه در كربلا اتفاق افتاده است، پيوسته موجب خشم و نارضايى ستمگران اموى و عباسى و مورد تأكيد پيشوايان شيعه بود؛ چرا كه نقش تبيينى و افشاگرى داشت. عزادارى‌هاى شيعه نيز در طول تاريخ كه به دستور امامان و بزرگان دين انجام مى‌گرفت، اين ماهيّت را داشت. امام خمينى (ره) در جملات بسيارى، به اين بُعد از سوگوارى‌ها اشاره مى‌فرمود؛ از جمله:

… اين مجالس روضه، اين مجالس عزاى سيدالشهدا و آن تبليغات بر ضدّ ظلم، اين تبليغ بر ضدّ طاغوت است، بيانِ ظلمى است كه به مظلوم شده تا آخر بايد باشد.1

عبرت آموزى

حوادث تاريخى اگر به چشم عبرت و درس گرفتن مورد مطالعه قرار گيرد، «درس آموز» است. درس‌هاى تاريخ، مجموعه‌اى ازنكات در شناختن حوادث و بروز حالت‌هاى اجتماعى و رخدادهاى تلخ و شيرين است كه با اين شناخت، راه حركت صحيح در مقاطع بعدى نيز روشن‌تر مى‌شود. هرچند كه درس آموختن، بيشتر در مورد حوادث مثبت و سازنده است و عبرت، در موارد منفى. به علت برخوردارى حوادث و رخدادها از يكى سرى علل و عوامل و زمينه‌ها و قوانين تاريخى، تاريخ به يك «كلاس درس» تبديل مى‌شود، چراكه گاهى حوادثى همگون و مشابه در دوران‌هاى مختلف پيش مى‌آيد، با زمينه‌ها و تأثيرگذارى‌هاى خاصّ برخى از عوامل. شناخت اين نكات و درس‌هاى سعادت‌بخش، هم سبب ساز پيش آوردن حادثه‌هاى شيرين و سازنده است، هم هشدار دهنده و بازدارنده از تكرار حوادث تلخ. قرآن كريم نيز چنين هدفى را در تبيين سرنوشت و سرگذشت اقوام پيشين و اشاره به رمز و راز حوادث و قوّت‌ها و ضعف‌ها و برخوردارى‌ها و شكست‌ها و زوال‌ها دنبال مى‌كند.

(1) – صحيفۀ نور، ج 9، ص 201.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 194)

حضرت امير (ع) نيز در نهج البلاغه به صورت مكرّر از فلسفۀ تاريخ و درس‌هاى حوادث و عبرت‌هاى تاريخى و بهره گرفتن از آنها ياد مى‌كند و به مطالعه و تأمّلِ همراه با آموختن و عبرت گرفتن از تاريخ دستور مى‌دهد.1

از اينكه امام حسين (ع) حركت تاريخى خويش در عاشورا را براى مردم اسوه و الگو معرفى مى‌كند: «و لكم فىّ اسوةٌ»2 ضرورت درس آموزى و عبرت گيرى از اين حادثه روشن‌تر مى‌شود.

حادثۀ كربلا يكى از اين حوادثِ «الهام بخش»، و «عبرت آموز» است.

در عين حال كه براى همۀ حقجويان و عدالتخواهان و مبارزان راه حق وآزادى، يكى از غنى‌ترين منابع انگيزه‌آفرينى و الهام‌گيرى است، از نگاه ديگر يكى از تلخ‌ترين حوادث و دردناك‌ترين فجايعى است كه در تاريخ اسلام به دستِ امّت پيامبر پديد آمد و جا دارد دقيقاً مطالعه شود كه چه عواملى سبب شد چنان شود و به تعبير مقام معظم رهبرى:3

ملّت اسلام جا دارد فكر كند كه چرا پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر، كار كشور اسلامى به جايى رسيد كه همين مردم مسلمان، از وزيرشان، اميرشان، سردارشان، عالِمشان، قاضى‌شان، قارى‌شان گرفته تا اجانب و اوباشان در كوفه و كربلا جمع شدند و جگرگوشۀ همين پيغمبر را با آن وضع فجيع به خاك و خون كشيدند. خوب، بايد آدم به فكر فرو برود كه چرا اينطورى شد؟… كار به جايى برسد كه جلوى چشم مردم، حرم پيامبر را بياورند توى كوچه و بازار، به آنها تهمت خارجى بزنند.

در ريشه‌يابى چنين عقب نشينى امّت از حمايت امام خويش به نكاتى بر مى‌خوريم كه قابل تأمّل است:

(1) – از جمله: خطبۀ 221 و 192 (خطبه قاصعه) نهج البلاغه، صبحى صالح.

(2) – موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 361.

(3) – در جمع بسيجيان و فرماندهان لشكر 27 محمد رسول الله صلى الله عليه و آله.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 195)

1دنيا طلبى

دلبستگى به دنيا و خوگرفتن به رفاه و لذائذ زندگى، سبب مى‌شود كه افراد در هنگام نياز به فداكارى و جانبازى، حضور لازم را در صحنۀ دفاع از حق و مبارزه با باطل نداشته باشند. تأكيدهاى فراوانِ پيامبران و پيشوايان دين در مورد دلبسته نشدن به زندگى مادّى براى درمان همين درد است. خود سيد الشهداء (ع) نيز مردم را «بندگان دنيا» مى‌شمارد كه تا وقتى زندگيشان برمدار دين بچرخد، دم از دين مى‌زنند، امّا هرگاه كه با بلاها و رنج‌ها و سختى‌ها آزموده شوند، دينداران واقعى اندك مى‌شوند:  «اَلنّٰاسُ عَبيٖدُ الدُّنْيٰا… فَاِذٰا مُحِصُّوا بِالْبَلاٰء قَلَّ الدَّيّٰانُونَ»1

به ويژه اگر اين دنيا طلبى از راه حرام باشد و هديه‌هاى نامشروع و غذاهاى حرام و شبهه‌ناك، شكم‌ها را پركرده باشد، هم دل‌ها از درك و دريافت هدايت و حق محروم مى‌شود، هم لقمه‌هاى حرام، ديندارى و تعهّد را كاهش مى‌دهد و عمل به وظيفه را در بوتۀ فراموشى قرار مى‌دهد.

امام حسين عليه السلام، روز عاشورا خطاب به سپاه كوفه و نكوهش از اينكه آنان نه به سخن حق حضرت گوش مى‌دهند و نه دعوتش را به حقّ و رشاد مى‌پذيرند، رمز اين حالت را همين گرايش به دنياى حرام مى‌داند و مى‌فرمايد:

همۀ شما فرمان مرا سرپيچى مى كنيد، به سخنم گوش فرا نمى‌دهيد؛ (حق داريد، چرا كه) تحفه‌ها و هديه‌هاتان همه از حرام است و شكمهاتان از حرام پر شده است، پس بر دل‌هاى شما مهر خورده.

(1) – تحف العقول، ص 245.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 196)

واى بر شما چرا ساكت نمى‌شويد، چرا گوش نمى‌دهيد و نمى‌شنويد؟ «قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّٰاتُكُمْ مِنَ الْحَرٰامِ وَ مُلِئَتْ بُطُوُنُكُمْ مِنَ الْحَرٰامِ فَطُبِعَ علىٰ قُلوبِكُمْ، وَيْلَكُم الا تُنْصِتوُنَ؟ الاٰ تَسْمَعوُن‌؟»1

مقام معظم رهبرى در يادكرد نسبت به اين عامل مى‌فرمايد:

دنبال شهوت‌رانى‌ها و هوس‌ها و در يك جمله دنياطلبى رفتن و به فكر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن واصل دانستن اينها و فراموش كردن آرمان‌ها، اين دردِ اساسى و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد، دچار بشويم.2

علاوه بر اينكه گرايش‌هاى دنياخواهانه و رياست طلبانه، گاهى انسان‌ها را از نصرت حق و مبارزۀ با باطل باز مى‌دارد، گاهى هم از سوى ظالمان و اهل باطل، با بذل مال و وعده‌هاى دنيوى، دام بر سر افراد مى‌گسترند و دل‌ها را به سوى خودشان جذب مى‌كنند و اين گونه پشت جبهۀ حق را خالى مى‌سازند. سپاهى از پول و لشكرى از مطامع دنيوى گاهى كارسازتر از ساز و برگ نظامى و جنگجويان عمل مى‌كند.

(1) – بحار الانوار، ج 45، ص 8.

(2) – عاشوراى سال 1372.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 197)

در عاشورا از اين شيوه استفاده شد تا بزرگان كوفه و بصره دست از يارى امام بكشند و هوادار والى اموى شوند. به نقل تاريخ، اشراف و شخصيّت‌هاى ذى نفوذ را با رشوه‌هاى بزرگ و پركردن كيسه‌ها، به سوى خود كشيدند و مودّت و يارى آنان را در جهت خويش به كارگرفتند.1

فريب دنيا و جلوه‌هاى آن را خوردن، آخرت را از ياد مى‌برد و در يك معاملۀ زيانبار، انسان را به فروختن آخرت و سعادت ابدى به دنياى گذرا وا مى‌دارد. در زيارت اربعين، از حادثۀ عاشورا چنين گزارش شده است:

كسانى براى كشتن امام حسين همدست و همداستان شدند كه دنيا فريبشان داد و بهرۀ خويش را به چيزى فرومايه و بى‌ارزش فروختند و آخرت خود را به بهاى ناچيز و اندك معامله كردند و از روى تكبّر، در هواپرستى خود غوطه خوردند و تو و پيامبرت را به خشم آورده، پيروى از اهل دشمنى و نفاق كردند: وَ قَدْ تَوٰازَرَ عَلَيْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْيٰا وَ بٰاعَ حَظَّهُ بِالْاَرْذَلِ الْاَدْنىٰ…»2

2غفلت

 انسان پيوسته نيازمند تذكّر و يادآورى است. غفلت از اهداف و آرمان‌ها، سبب در افتادن انسان به ورطه‌هاى شوم و لاابالى‌گرى مى‌شود.

مردم عصر امام حسين عليه السلام چنان در زندگى روزمرّه غرق شده بودند كه اهداف والاى دين و ارزش‌هاى متعالى مكتب و رسالتى را كه در قبال دين خدا داشتند، از ياد برده بودند. مجاهدات صدر اسلام و آن همه خون‌هاى پاك شهدا از ياد رفته بود. دشمنان نيز از همين غفلت سوء استفاده كرده، بر آنان سوار شدند و با به كارگرفتن نيروى مردم در زدودن حق و مقابله با امام معصوم، به ميدان آمدند. سيد الشهدا عليه السلام نيز پيوسته مى‌كوشيد تا پرده‌هاى غفلت را از برابر ديده و فهم و درك آنان كنار بزند.

(1) – وقعة‌الطّف، ص 174: «امّااشراف الناس فقداعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم، يُستمال وُدّهم و…».

(2) – مفاتيح الجنان، زيارت اربعين، ص 468.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 198)

در سخنرانى‌هايش در روز عاشورا بر غفلت زدايى تكيه داشت و به سپاه دشمن مى‌فرمود كه شما ما را به فريادرسى خواستيد، آمديم، اينك شمشير اسلام را به روى خودما كشيده‌ايد؟ آتشى را كه ما عليه دشمنان خود و شما افروختيم، بر ضد ما برافروخته‌ايد؟ با دشمنان دين خدا برضدّ اولياء الهى همدست شده‌ايد….1

3رها كردن تكليف

آنچه از سوى خدا و دين به عنوان «تكليف» بر عهدۀ مسلمانان گذاشته شده، همواره براى رسيدن به «مصالح» و جلوگيرى از «مفاسد» است. اگر افراد به تكليف خويش عمل كنند، در ابعاد مختلف، جامعه روبه پاكى و تكامل معنوى خواهد رفت. اما بى‌اعتنايى به تكليف و ترك وظيفه، پيامدهايى ناگوار خواهد داشت. تكليف هركس به تناسب موقعيّت اجتماعى‌اش خاصّ او است. آنان كه جايگاه ويژه‌اى دارند و موضعگيرى و عملكردشان مورد توجّه، كارساز، سرنوشت ساز و الگو است، رسالتى مضاعف دارند و ترك تكليف از سوى آنان، عواقب وخيم‌ترى دارد.

عالمان دين، افراد سرشناس و متنفّذ و موجّه، تكليف سنگين‌ترى دارند و اگر در برابر ظلم و بدعت و تحريف و سلطه‌هاى جائر سكوت و سازش كنند، هدر رفتن خون پاكان و تباهى زحمات تلاشگران و رواج بدعت‌ها و ريشه‌دارتر شدن سلطۀ ظالمان را در پى خواهد داشت.

امام حسين عليه السلام دربارۀ كوتاهى‌ها و سستى‌ها و سهل انگارى هاى عالمانِ وابسته به دربار يا ساكت در عصر خويش، بيانى توبيخ آميز و تلخ دارد و به آنان مى‌فرمايد: شما با ديدن عهد الهى كه شكسته مى‌شود، فرياد بر نمى‌آوريد و با ستمگران با مداهنه و سازشكارى رفتار مى‌كنيد و جايگاه خود را از دست مى‌دهيد.

(1) – موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 424.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 199)

اگر از حق جدا نمى‌شديد و در سنّت اختلاف نمى‌كرديد و در راه خدا رنج‌ها و سختى‌ها را تحمل مى‌كرديد جريان كارها دست شما بود، ولى شما ستمگران را بر خود چيره ساختيد و كارها را به دست آنان سپرديد كه به شبهات عمل كنند و خواسته‌هاى خود را پيش برند. آنچه به آنان اين سلطه را بخشيد، فرار شما ازمرگ و دل بستن به اين زندگى ناپايدار بود؛ در نتيجه مستضعفان را در دست ستمگران سپرديد كه به بردگى كشيده شوند و مقهور شوند و ظالمان به رأى خويشرفتار كنند و در منبرها و شهرها هم خطيبان به سود آنان زبان گشايند….1

مقام معظم رهبرى در تحليل اين مسأله، ضمن تقسيم بندى افراد جامعه به خواصّ و عوام و اينكه عوام، پيوسته دنباله‌رو خواصّند و نقش خواص در جامعه بسيار مهمّ است و اگر خواص به خاطر دنياگرايى و حفظ موقعيّت و جايگاه خود، به وظيفۀ حساس خويش عمل نكنند، گاهى جريان تاريخ به گونه‌اى ديگر پيش مى‌آيد، مى‌فرمايد:

 «اگر كسانى كه براى جانشان راه خدا را ترك مى‌كنند، آنجا كه بايد حق بگويند نمى‌گويند، چون جانشان به خطر مى‌افتد، يا براى مقامشان يا براى پولشان يا براى محبّت به اولادشان براى محبّت به خانواده‌شان براى محبّت به نزديكان و دوستانشان راه خدا را رها مى‌كنند، اگر عدّۀ اينها زياد بود، آن وقت ديگر واويلا است.

آن‌وقت ديگر حسين بن على‌ها به مسلخ كربلا خواهند رفت، به قتلگاه كشيده خواهند شد، يزيدها مى‌آيند سركار و بنى اميه هزار ماه بر كشورى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله به وجود آورده بود، حكومت خواهند كرد و امامت به سلطنت تبديل خواهد شد…

وقتى كه خواصّ طرفدار حق در يك جامعه – يا اكثريت قاطعشان – آنچنان مى‌شوند، كه براى دنياى خودشان اهميّت پيدا مى‌كند، از ترس جان و از ترس از دست دادن مال و دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن، و تنها ماندن، حاضر مى‌شوند حاكميّت باطل را قبول كنند و در مقابل باطل نمى‌ايستند و از حق طرفدارى نمى‌كنند و جانشان را به خطر نمى‌اندازند. وقتى كه اينطور شد، اولش با شهادت حسين بن على عليه السلام با آن وضع آغاز مى‌شود، آخرش هم به بنى اميّه و بعد بنى عباس و بعد از بنى عباس هم سلسلۀ سلاطين در دنياى اسلام تا امروز مى‌رسد…

وضع آن زمان اين بوده است، خواصّ تسليم بودند و حاضر نبودند حركتى بكنند. لذا وقتى يزيد بر سركار آمد و يزيد كسى بود كه مى‌شد با او جنگيد و كسى كه در جنگ با يزيد كشته مى‌شد، – چون يزيد خيلى وضعش خراب بود، – خونش پايمال نمى‌شد. براى همين امام حسين عليه السلام قيام كرد….

وقتى امام حسين عليه السلام قيام كرد، با آن عظمتى كه امام حسين عليه السلام در جامعه اسلامى داشت، خيلى از همين خواص، پيش امام حسين عليه السلام نيامدند تا به او كمك كنند. ببينيد به وسيلۀ همين خواص چقدر وضعيّت در يك جامعه خراب مى‌شود، خواصّى كه حاضرند دنياى خودشان را به راحتى بر سرنوشت دنياى اسلام در قرنهاى آينده ترجيح بدهند…

همه اينها وقتى با شدت عمل دستگاه حاكم مواجه مى‌شوند، مى‌بينند بناست كه جانشان سلامتى‌شان، راحتى‌شان، مقامشان، پولشان به خطر بيفتد، همه پس مى‌زنند. اينها كه پس زدند، عوام مردم هم به آن طرف رو مى‌كنند. اسامى كسانى را كه از كوفه به امام حسين عليه السلام نامه نوشتند و دعوت كردند، نگاه كنيد، اينهايى كه نامه نوشتند، همه جزو آن طبقۀ خواصّاند، طبقه زبدگان و برجستگان‌اند…

تصميم‌گيرى خواصّ در وقت لازم، تشخيص خواصّ در وقت لازم، گذشت خواصّ از دنيا در لحظۀ لازم، اقدام خواصّ براى خدا در لحظۀ لازم، اينهاست كه تاريخ را نجات مى‌دهد، ارزش‌ها را نجات مى‌دهد، ارزش‌ها را حفظ مى‌كند. بايد در لحظۀ لازم حركت لازم را انجام داد. اگر وقت گذشت، ديگر فايده ندارد…

اين سنت الهى است. وقتى كه از خون ترسيديم، از آبرو ترسيديم، از پول ترسيديم، به خاطر خانواده ترسيديم، به خاطر دوستان ترسيديم، به خاطر راحتى وعيش خودمان ترسيديم، به خاطر پيدا كردن كاسبى، به خاطر پيدا كردن خانۀ يك اتاق بيشتر از خانه قبلى، وقتى به خاطر اين چيزها حركت نكرديم، بله، معلوم است ده نفر مثل امام حسين عليه السلام هم كه بيايند و سر راه و بيايند و سر راه بيايند و سر راه قرار بگيرند، همه شهيد خواهند شد، همه از بين خواهند رفت، كما اينكه امير المؤمنين عليه السلام شهيد شد، كما اينكه امام‌حسين عليه السلام شهيدشد. خواصّ! خواصّ! طبقه‌خواصّ، عزيزان‌من، ببينيد شماكجاييد؟…»1

(1) – تحف العقول، ص 238 (ترجمه با تلخيص).

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 200)

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 201)

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 202)

4بى‌طرفى نسبت به جريان حق و باطل

تقابل حق و باطل پيوسته و دائمى است. وظيفۀ مسلمان متعهّد نيز ايستادن در كنار حق و مبارزه با باطل است. نمى‌توان نسبت به جريان حق و باطل بى‌تفاوت بود و به اسم اينكه دو گروه با هم به نزاع و جدال پرداخته‌اند و حق بر ما روشن نيست، خود را كنار كشيد. نتيجۀ اين سكون و بى‌طرفى، تضعيف جبهه حق و تقويت ظلم است. در حادثۀ جنگ صفين كه درگيرىِ روشن و بى‌ابهامِ حق و باطل بود، عدّه‌اى به بهانۀ اينكه در «فتنه» نبايد وارد شد، از جبهه حق عقب نشستند تا دستشان به خونى آلوده نشود! اميرالمؤمنين آنان را نكوهش كرد و فرمود: حق را خوار كردند و باطل را يارى نكردند.

«خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبٰاطِلَ» 2

يعنى گرچه آنان در جبهه معاويه به يارى باطل نپرداختند، ولى با نجنگيدن در ركاب آن حضرت، مايۀ سستى و ضعف در جبهه حق گشتند.

(1) – گزيده‌هايى از سخنرانى مبسوط و تاريخى رهبر معظم انقلاب، آية الله خامنه‌اى در جمع فرماندهان و بسيجيان لشكر 27 محمدرسول‌الله صلى الله عليه و آله، در 75/3/20. (روزنامۀ جمهورى اسلامى، 76/2/25)

(2) – نهج البلاغه، صبحى صالح، حكمت 18.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 203)

كسانى همچون: عبدالله بن عمر، سعد بن ابى وقّاص، سعيد بن زيد، انس بن مالك، محمد بن مسلمه و…1 در جنگ شركت نكردند و براى خود، عذر و بهانه‌هايى تراشيدند. ابو موسى اشعرى نيز از اين گروه بود.

در حركت امام حسين عليه السلام نيز كسانى با همين گونه توجيهاتِ عافيت طلبانه، با امام همراه نشدند و او را تنها گذاشتند. حتى برخى على رغم دعوتِ صريح امام حسين عليه السلام از آنان نسبت به مشاركت در نهضت و يارى كردن او، راه خود را به سوى ديگر كشيدند تا شاهد آن برخورد نباشند!

احنف بن قيس، در جنگ هاى زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز در نبردهايى در ركاب حضرت امير عليه السلام شركت كرده بود، ولى در حادثۀ عاشورا امام حسين عليه السلام را يارى نكرد و به تقاضاى كتبى آن حضرت پاسخ منفى داد و حتى امام را از قيام خويش نهى كرد.2

در حوادث تلخ صدر اسلام، نمونه‌هايى از اين عمل نكردن به تكليف در شرايط حسّاس بر مى‌خوريم. مجموعۀ آن سهل انگارى ها سبب شد كه حق، منزوى گردد و باطل چيره و مسلّط شود. امام حسين عليه السلام در مدينه، پيش از حركت به سوى مكّه، در گفت‌گوى تندى كه با مروان داشت، به صورت دردآورى به اين حقيقت اشاره كرد و فرمود:

من از رسول خدا شنيدم كه مى‌فرمود: «خلافت بر آل ابى سفيان و بر مشركانِ آزاد شده در فتح مكه و فرزندانشان (طُلقاء و فرزندان طلقاء) حرام است، پس هرگاه معاويه را ديديد كه بر منبر من فراز آمده است، شكمش را بدريد!»، به خدا سوگند مردم مدينه، معاويه را بر منبر جدّم ديدند ولى كارى نكردند و به فرمان پيامبر عمل نكردند، در نتيجه خداوند آنان را به فرزندش يزيد گرفتار كرد «…

(1) – شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 18، ص 115.

(2) – شاگردان مكتب ائمه، محمد عالمى دامغانى، ج 1، ص 161.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 204)

فَلَمْ يَفْعَلُوا مٰا امِرُوا بِهِ فَابْتَلاٰهُمُ اللّٰهُ بِاِبْنِهِ يزيد».1

در واقع، تكليف گريزى مردم، سبب دوام سلطۀ ظالمان گشت و اين يك سنّت الهى و عبرت تاريخى از عاشوراست.

امام حسين عليه السلام در جاى ديگرى نيز به اين سنّت و عبرت اشاره كرده است. وقتى در آن سخنان بلند خويش از عالمان دربارى و ساكتان بى‌تفاوت و سازشكاران با ظالمان، انتقاد مى‌كند و حركت اصلاحى خويش را براى احياى سنّت‌هاى دين و احكام الهى مى‌شمارد، آنان را به نصرت خويش فراخوانده، مى‌فرمايد:

«فَاِنْ لَمْ تَنْصُروُنٰا وَ تَنْصِفُونٰا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُمْ وَ عَمِلُوا فىٖ اطْفٰاءِ نُورِ نَبِيّكُمْ»2

اگر ما را يارى نكنيد و با ما منصفانه رفتار نكنيد، ستمگران نيرو مى‌گيرند و در خاموش كردن فروغ پيامبرتان كار و تلاش مى‌كنند.

اين نيز درسى است بزرگ، كه هواداران حق، اگر از نصرت حق و پيشواى صالح و جبهه دين كوتاهى كنند، نتيجه‌اش تقويت ظالمان و موفّقيّت طاغوت‌ها در ريشه‌كن كردن حق و نابود ساختن پيروان آن خواهد بود.

(1) – مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184، موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 285.

(2) – تحف العقول، ص 239.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 205)

عزّتِ باطل ستيزان

در تقابل حق و باطل، طبق آنچه قرآن كريم تبيين مى‌كند، «حق» ماندگار و استوار است و «باطل» رفتنى است و ناپايدار.1 مؤمن نيز از آنجا كه بر محور حق زندگى مى‌كند، هرچند به ظاهر ضعيف و محروم و منزوى شود، ولى «دولت جاويد» از آن اوست، چرا كه به چيزى دل بسته كه ماندگار است. به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام: «لِلْحَقِّ دَوْلَةٌ، لِلْبٰاطِلِ جَوْلَةٌ»2براى حق، دولت و عظمت بزرگى است ولى باطل را جولان و چرخشى است. خداوند عزّت را از آنِ خدا و رسول و مؤمنان مى‌داند: «لِلّٰهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنيٖنَ».3

از نظر مبنايى، كسانى كه با ستم و باطل پيكار كنند، گرچه در ظاهر شكست هم بخورند، غلبۀ واقعى با آنان است. مرور زمان، پيروان باطل را از يادها مى‌برد و آثار سلطۀ آنان نابود مى‌شود، امّا حماسۀ باطل ستيزان پيوسته زنده و تأثيرگذار باقى مى‌ماند و قضاوت كنندگان در تاريخ، به آنان با ديدۀ احترام نگاه مى‌كنند.

روشن‌ترين دليل اين عزّت و شكوه، دربارۀ شهداى كربلا مشهود است. هنوز هم امام حسين عليه السلام عزيز است، محبوب دل‌ها است، مزارش ميعادگاه عاشقان حقّ است، كلماتش در گوش تاريخ طنين افكن است و چهره پيروز نبرد عاشورا به شمار مى‌آيد.

(1) – اسراء، آيۀ 81 «انّ الباطل كانَ زهوقاً».

(2) – غرر الحكم، ج 5، ص 2205.

(3) – منافقون، آيه 8.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 206)

امام خمينى «قدسّ سرّه» دربارۀ پيروزى حق بر باطل در نهضت عاشورا مى‌فرمايد:

«محرّم ماهى است كه عدالت در مقابل ظلم و حق در مقابل باطل قيام كرده و به اثبات رسانده است كه در طول تاريخ، هميشه حق بر باطل پيروز شده است.»1

سخنان فوق را امام امّت در تاريخ آذر 57 در مصاحبه با راديو لوكزامبورگ فرموده است. آيا خود اين نشانه‌اى بر عزّت باطل ستيزانِ عاشورا نيست كه پس از چهارده قرن از گذشت آن حادثه، هنوز هم به عنوان سند پيروزى هميشگى حق بر باطل از آنان ياد مى‌شود؟

سيدالشهداء عليه السلام پس از مرگ معاويه و تصميم به ديدار با والى مدينه، از جمله سخنانى كه به خاندان خويش فرمود، اين بود: «وَ لاٰ اعطِى الْمَقٰادَةَ وَ الْمذَلَّةَ مِنْ نَفْسىٖ»2 هرگز نخواهم گذاشت بر من تسلّط يابند و ذليل دست آنان شوم. اين را در پاسخ به كسانى گفت كه مى‌ترسيدند در اين ديدار، به امام آسيبى برسد يا مجبور به بيعت با يزيد شود. ناسازگارى وى با باطل، او را عزّت بخشيد.

درس امام به پيروان راهش اين است كه عزّت، در جانبدارى از حق و ستيز با باطل است، نه مرعوب باطل شدن و ساختن با آن.

ديدى كه خون ناحق پروانه شمع را چندان امان نداد كه شب را سحر كند؟

(1) – صحيفۀ نور، ج 4، ص 27.

(2) – موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 279 به نقل از كامل ابن اثير.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 207)

ذلّتِ حق ستيزان

خون به ناحق ريختۀ مظلوم، دامن ظالم را مى‌گيرد و ستمگران و همدستانشان گرفتار ذلّت و خوارى مى‌شوند. ظالمان به خاطر ظلمشان و مردم به خاطر تنها گذاشتنِ جبهۀ حق! به خصوص اگر اين ظلم دربارۀ امام معصوم و خاندان مظلوم او باشد.

سيد الشهداء عليه السلام در مسير راه كوفه پس از رسيدن به منزل «بطن العقبه» خبرى از يك پيرمرد از اوضاع داخلى كوفه شنيد. آن مرد، امام را از رفتن به كوفه بر حذر داشت. حضرت فرمود: اوضاع كوفه را مى‌دانم.

كار خدا هم انجام گرفتنى است. به خدا قسم اين گروه دست از من نخواهند برداشت، مگر آنكه خونم را بريزند. وقتى چنين كنند، خداوند كسى را بر آنان مسلّط خواهد ساخت كه در نتيجه، خوارترين مردم خواهند شد.1

دست اندر كاران آن فاجعه بزرگ نيز گرفتار انتقام شدند و ذليلانه كشته شدند. به نقل شيخ مفيد، اخبار بسيارى وارد شده كه هيچ يك از قاتلان سيد الشهدا عليه السلام و اصحاب، از مرگ يا گرفتارى يا رسوايى نجات نيافتند و پيش از مردن، به كيفر (دنيايى) جنايت خويش رسيدند.2

عبرت‌هاى نهفته در حادثۀ عاشورا، اگر بازشناسى و درمان نگردد، ممكن است همان خطر در كمين جامعۀ امروز ما و سر راه انقلاب و انقلابيّون ما نيز سبز شود.

آنچه عاشوراى جانسوز را پديد آورد، عبارت بود از:

– تمكين و تسليم مردم در برابر حكومت ستم؛

– عمل نكردن به تكليف در لحظۀ حساس و سرنوشت ساز؛

– از ياد بردن فريضۀ امر به معروف و نهى از منكر؛

– رشد روحيّۀ رفاه طلبى و دنيا دوستى؛

– غفلت و بى‌خبرى مردم از آنچه در جامعه مى‌گذرد؛

– تنها گذاشتن رهبر الهى و عدم اطاعت از او؛

– نبود اتّفاق نظر در ميان امّت اسلام؛

– تسلّط ترس و هراس بر مردم در مقابل قدرت هاى باطل.

(1) – ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 76.

(2) – همان، ص 133.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 208)

اگر امروز و هر زمان نيز، نيروهاى مؤمن و انقلابى، حساسيّت خود را نسبت به سرنوشت اسلام و مسمانان و انقلاب از دست بدهند و براى حفظ آنچه دارند و كسب آنچه ندارند، از گفتن حق و اداى تكليف، كوتاهى كنند، اگر در شرايط نياز جامعه و انقلاب، به خون و جانبازى و شهادت، از حضور در صحنۀ دفاع از ارزشها پرهيز كنند، اگر دچار تفرقه شوند، اگر برمحور ولايت فقيه و رهبرى امّت منسجم نباشند، اگر براى دست يافتن به پول و پست و مقام، ارزش ها و آرمان را زير پا بگذارند، اگر به وظيفۀ امر به معروف و نهى از منكر عمل نكنند، اگر ساده‌لوحانه، فريب شايعات و بوق هاى تبليغاتى دشمن را بخورند، عاشورا تكرار خواهد شد و اسلام ضربه خواهد خورد و مظلوميّت مضاعفى براى مسلمانان و جبهه حق، پيش خواهد آمد.

به تعبير مقام معظم رهبرى: «در مقابل اين متاع زندگى و بهره‌هاى زندگى، اگر شما آنقدر مجذوب شديد، خداى نخواسته تا آنجايى كه پاى تكليف سخت به ميان آمد نتوانستيد از آنها دست برداريد، اين مى‌شود يك جور.

اگرنه از اين متاع بهره هم مى‌بريد، آنجا كه پاى امتحان سخت پيش مى‌آيد، مى‌توانيد از اينها دست برداريد، اين مى‌شود يك جور ديگر… دو جور خواصّ طرفدار حق در هر جامعه‌اى وجود دارد.

اگر آن قسم خوب طرفدار حق، يعنى آن كسانى كه مى‌توانند از اين متاع دنيا، آن وقت كه لازم باشد دست بردارند، اگر اينها بيشتر باشند، هيچ وقت جامعۀ اسلامى دچار حالتِ دوران امام حسين عليه السلام نخواهد شد.»1

دلبستگى به دنيا، هميشه مانع انجام تكليف الهى است. در زمان امام حسين عليه السلام به شكلى ظهور كرد، در جامعۀ ما به صورت ديگرى است. بازهم به تعبير مقام معظم رهبرى:

«يك بخش ديگرى كه بايد كار بشود، تطبيق با وضع هر زمان است، نه فقط زمان ما. در هر زمان طبقۀ خواصّ چگونه بايد عمل كنند كه به وظيفه‌شان عمل كرده باشند؟ اينكه گفتيم اسير دنيا نشوند، اين يك كلمه است، چه جورى اسير دنيا نشوند، مثال ها و مصداق هايش چيست‌؟» 2

(1) – سخنان مقام معظم رهبرى در جمع فرماندهان و بسيجيان لشكر محمد رسول الله صلى الله عليه و آله.

(2) – همان.

پیامهای عاشورا جلد 1 ، (صفحه 209)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *