قدرت ورونق يهودیان درسال‌هاي بحراني آلمان

author
4 minutes, 20 seconds Read

سالهاست به دروغ گفته می‌شود هیتلر در پی کشتار یهودیان بود اما واقعیت این است که یهودیان بودند که می‌خواستند در قالب طرح مورگنتهو، ۴۰ در صد از جمعیت ۹۰ میلیونی نژاد ژرمن را از بین ببرند.

پس از جنگ جهاني اول

خبرگزاري فارس: رفتار آلمان دوران هيتلر با يهوديان و آنچه كه هولوكاست ناميده مي‌شود، ريشه در دوره‌اي دارد كه يهوديان آلمان، مردم اين كشور را تحقير كرده و به فقر و بدبختي كشاندند.

به گزارش خبرگزاري فارس: مجله “بارنز ريويو” (TBR) در تحليل شرايط آلمان پس از جنگ جهاني اول و وقايعي كه منتهي به دوران هيتلر شد، مقاله‌اي را منتشر كرده و مي‌نويسد: هنگامي‌كه اكثر آلماني‌ها در دوره پس از جنگ جهاني اول در آلمان، تحت سلطه جمهوري كمونيستي ويمار كه عمدتاً توسط يهوديان اداره مي‌شد، در رنج و سختي بسر مي‌بردند، جمعيت اندك يهوديان آلمان به هر نحوي به دنبال جمع‌آوري قدرت سياسي و ثروت فراوان بودند.

اين پديده كمتر شناخته شده – كه در كتاب‌هاي تاريخ اشاره‌اي بدان نشده است – ما را ياري مي‌كند كه روي كار آمدن آدولف هيتلر را تا حدي توضيح دهيم و زمينه‌اي براي درك كامل وقايعي كه با نام “هولوكاست” شناخته مي‌شوند، مهيا كنيم. براي درك هولوكاست بايستي از ثروت و نفوذ گسترده‌اي كه جمعيت اندك يهوديان آلمان (كمتر از يك درصد از كل جمعيت) در دوره كوتاه پس از جنگ جهاني اول و پيش از روي كار آمدن “آدولف هيتلر” بدست آوردند، آگاه بود.

اين موضوعي است كه در گزارش‌هاي معمول مربوط به هولوكاست هرگز بحث نشده است. حقيقت اين است كه فساد و سوءاستفاده گسترده ازسوي اقليت مرفه يهوديان در دوره ويمار، نقشي اساسي در شكل‌گيري دوراني داشت كه درآن هيتلر به قدرت رسيد.

امروزه نجات‌يافتگان هولوكاست به دنبال اعاده دارائي‌هايي هستند كه به خانواده‌هايشان تعلق داشته و اين نشان مي‌دهد كه اين خانواده‌هاي يهودي دارايي‌هاي مادي فراواني – از قبيل اموال غير منقول، آثار هنري، جواهرات – داشته‌اند، گنجينه‌اي كه تنها در يك وفور گسترده مي‌توان جمع كرد. با اين حال هرگز توضيح داده نشده است كه اين ثروت فروان چگونه در دوره‌اي كه آلمان كلاً با افت و بحران شديد اقتصادي دست و پنجه نرم مي‌كرد، جمع شده‌اند؛ و اين يك سوال تاريخي مهم، خصوصاً درارتباط با آنچه كه “هولوكاست” ناميده مي‌شود، است.

مطالعات امروزي مربوط به هولوكاست به چگونگي تصرف اموال مردم يهودي آلمان و اروپا و حوادث وحشتناك متعاقب آن اختصاص يافته است. اما آنچه منجر به تمامي اين رويدادها شده، هرگز بررسي نشده است. مطالعات كنوني هولوكاست اين مسئله را بررسي نكرده‌اند (و يا توضيح نداده‌اند) كه چرا اكثريت اعظم مردم آلمان (و بطور كلي مردم به لحاظ نژادي گوناگون اروپا) مايل به موافقت با اقدامات تبليغ شده از سوي رژيم ناسيونال سوسيال آدولف هيتلر بودند كه با هدف جابجايي ثروت و قدرت سياسي و اجتماعي نامتناسبي كه يهوديان در دوره پس از جنگ جهاني اول در آلمان بدست آورده بودند، انجام مي‌گرفت.

آنچه در مورد ستاره زرد مشهوري كه در امپراتوري رايش، يهوديان ملزم به پوشيدن آن در جامعه بودند كمتر شنيده شده، اين است كه اين مسئله تا 1 سپتامبر 1941 – يعني بيش از 8 سال پس از روي كار آمدن هيتلر – وجود نداشته است؛ و پس از آن حكمي صادر شد كه يهوديان بايستي ستاره مذكور را مي‌پوشيدند. گرچه از ديدگاه دولت آلمان اين يك اقدام دوران جنگ براي شناسايي يهودياني كه (بواسطه اعلام دشمني با رايش) عوامل بالقوه دشمن محسوب مي‌شدند، بوده است، حقيقت اين است كه بسياري ازمقامات آلماني با اين حكم مخالف بودند، حتي هنگامي كه رهبران جامعه صهيونيسم يهودي درآلمان ازآن حمايت كردند و به يهوديان گفتند كه اين ستاره را “با افتخار” بپوشيد.

اين ستاره به يك بخش مهم افسانه هولوكاست تبديل شده است بگونه‌اي كه موزه يادبود هولوكاست آمريكا در واشنگتن “ستاره‌هايي زرد” به عنوان يادگار به بازديدكنندگان مي‌دهد تا به يقه لباسشان وصل كنند.

سندي كه در ادامه مي‌آيد، بيش ازهمه براي آمريكايي‌هاي امروزي بسيارناخوشايند خواهد بود. با اين حال، خوانندگان حساس بايد در نظر داشته باشند كه اين مطلب به بيش از 60 سال پيش باز‌مي‌گردد يعني زماني كه بحث در مورد آنچه اكنون موضوع به لحاظ سياسي حساس تفاوت نژادي دانسته مي‌شود به اندازه كنوني‌اش “ناصحيح” انگاشته نمي‌شده است.

خوانندگان امروزي ممكن است بپرسند “چرا اين‌گونه است كه بسياري از يهوديان، كمونيست‌هاي فعالي در آلمان بوده‌اند؟ چرا مسئله بر سر مذهب آن‌ها بوده است؟” يا اينكه بگويند: “يهوديان درست مثل ديگرمردم هستند. فقط مذهب متفاوتي دارند. چه اهميتي دارد كه يهوديان چنين قدرتي در مطبوعات، دستگاه قضايي، دستگاه آموزشي و جاهاي ديگر داشته باشند؟”

واقعيت اين است كه در آن برهه از زمان، مسائلي مثل نژاد و مذهب مهم بودند خصوصاً در اروپا و ميان كساني كه “بيگانه آمريكايي شده” – بيگانگاني از تمامي عقايد ديني از جمله يهوديان – ناميده مي‌شدند. خوانندگان حساس بايد اين مسئله را مدنظر قرار دهند. اگر بخواهيم بطور دلخواه اين عامل را ناديده بگيريم، به منزله اين است كه واقعيت تاريخي و روابط انساني را ناديده بگيريم. هم‌چنين بايد توجه داشت كه مقاله‌اي كه در ادامه آورده مي‌شود اولين بار توسط حاميان آلمان ناسيونال سوسياليستي در آمريكا و در تاريخ 1 جولاي 1933، يعني هنگامي كه هيتلر تازه شروع به تحكيم قدرتش در آلمان كرده بود، منتشر شده است. بدين لحاظ اين مقاله تحولاتي را كه نقشي اساسي در تأثيرگذاري بر نگرش بخشي از دولت آلمان نسبت به يهوديان داخلي خود داشتند، مورد نظر قرار نداده است،؛ عواملي از قبيل: • تحريم اقتصادي جهاني مداوم (و رو به تشديد) جمهوري جديد آلمان از سوي يهوديان. • اعلام جنگ شفاهي عليه آلمان از سوي رهبران جامعه جهاني يهود در اوايل سال 1933 (بيش از 6 سال قبل از آغاز عملي جنگ جهاني دوم) • شروع جنگ متعاقب آن و وجود عناصر يهودي در داخل آلمان كه به عنوان يك مخالف داخلي دولت آلمان فعاليت مي‌كردند. در واقعي اين مقاله نگاهي به شرايط موجود در آلمان، پيش از زماني كه دولت ناسيونال سوسيال قدرت خود را تحكيم كند، دارد. اين تفسير به هيچ وجه شكنجه و ويراني را كه يهوديان اروپا – همراه با ديگر مردم اروپا كه اكنون فراموش شده‌اند – در سال‌هاي بعد تحمل كرده‌اند توجيه نمي‌كند (و نويسنده نيز نمي‌توانسته پيشاپيش از اين موضوع آگاه باشد). با اين حال لااقل تا اندازه‌اي توضيح مي‌دهد كه چرا اكثريت مردم آلمان – درست يا غلط – اقداماتي سياسي كه از نفوذ يهود مي‌كاست را شديداً ضروري دانستند… در ادامه اين تفسير را مي‌خوانيم: عناصري كه در رابطه با پاكسازي داخلي اخير، عليه آلمان فعاليت مي‌كنند مناسب است به دو واقعيت توجه داشته باشند. اين واقعيت‌ها هيچ يك با برنامه‌ آن‌ها – اگر برنامه‌اي وجود داشته باشد – هم‌خواني ندارد: اول اينكه، هيچ تعقيب و شكنجه نژادي و مذهبي در كار نيست، بلكه اين يك تحول سياسي است؛ دوم اينكه، در اين تحول هرگز كشتار و قتل‌عامي با اين ابعاد گسترده كه گفته مي‌شود پيش‌بيني نشده است. در رابطه با دومين وجه اين مسئله، براي افراد منطقي قابل توجه است كه بدانند برخلاف آنچه گفته مي‌شود، هيچ يك از وكلاي يهودي در آلمان از حق وكالت محروم نشده‌اند، بلكه سازماندهي مقام وكالت عوض شده است تا فضاي بيشتري به آلمان‌هاي آريايي، كه 99 درصد از جمعيت را در مقابل 1 درصد افراد يهودي، تشكيل مي‌دهند، داده شود. براي مثال در مورد پروس نتيجه سازماندهي مجدد اين بود كه 2158 يهودي، رسماً به عنوان وكيل در وزارت دادگستري استخدام شدند، در حاليكه قبلاً اين تعداد برابر با 3515 نفر بود. شايد اين سوال پرسيده شود كه “تكليف آن 1357 حقوقداني كه ديگر وكيل نيستند چيست؟” آن‌ها اجازه دارند كه به عنوان مشاور حقوقي با وكلاي فوق‌الذكر كه هم‌كيشان آن‌ها و هم‌چنين وكلاي مسيحي نيز در ميانشان هستند، همكاري كنند. هنگام آغاز انقلاب “نازي” تعداد وكلاي مدافع پروس 11814 نفر بود. از اين تعداد 3515 نفر يا يك سوم كل افراد، نژاد يا مذهبي يهودي داشتند. به عبارت ديگر گروهي كه تنها يك درصد از كل جمعيت را تشكيل مي‌داد از انقلاب سال 1918 و بعد از آن خود را به جايگاهي رسانده بود كه حدود 30 درصد از فعاليت‌هاي حقوقي ايالت پروس را در اختيار داشت. به اين دلايل ممكن است اين سوال پرسيده شود كه در كدام كشور جهان چنين وضعيتي تحمل يا معقول دانسته مي‌شود؟ مزاحمتي براي قضات و وكلاي يهودي كه پيش از انقلاب 1918 به اين مقام رسيده يا منصوب شده بودند، ايجاد نشد و فرصتي هم براي بركنار كردن آن‌ها نبوده است. اين شرايط پيچيده‌اي را ايجاد كرده بود: وقتي ناسيونال سوسياليست‌ها قدرت را در برلين بدست گرفتند، صاحب منصبان يهودي و غيريهودي – بطور يكسان – عوض شدند، همانطور كه در تمامي كشورها بعد از تحولات سياسي اين اتفاق مي‌افتد. ناسيونال سوسياليست‌ها، فساد اداري گسترده‌اي را مشاهده كردند و به مردم آلمان تعهد دادند كه آن را از بين ببرند. برخي از افراد براي گرفتن قدرت دولت را تصرف مي‌كنند و بسياري ديگر نيز با هدف بهره‌برداري از قدرت اين كار را مي‌كنند. در كشوري كه سابقاً نمونه‌اي براي پاكدامني و توانمندي دولت بود، اكنون ديگر اين ويژگي‌ها وجود نداشت. اين اسفناك است كه خبرنگاران خارجي در برلين فضاي بسياري زيادي را به اتفاقات اخير كه “وحشيگري” مي‌نامند اختصاص داده‌اند و هيچ گزارشي از نام‌ها و جنايات هزاران آلماني آريايي كه اكنون در چنگ قانون افتاده‌اند نمي‌دهند. به ندرت در آلمان يك روز سپري مي‌شود بدون اينكه تعدادي از سوسياليست‌هاي غيريهودي و ديگر كمونيست‌هاي افراطي رژيم جمهوري سابق، بخاطر اختلاس و استفاده غيرقانوني از وجوه عمومي واگذار شده به آنان به زندان نروند؛ وجوهي كه توسط جامعه‌اي پرداخت مي‌شود كه اولاً بخاطر درآمدهاي مالياتي دولت و سپس بخاطر ركود صنعتي، بشدت تحت فشار است. پس آن طور كه ادعا مي‌شود يك تعقيب و شكنجه نژادي در آلمان صورت نگرفته، بلكه يك تحول در امور جامعه است كه بدون توجه به اينكه چه كسي يا چه حزبي كنترل دولت را به دست گرفته است، انجام آن ضروري بود. در اينجا مسئله حكومت مردم نيز مطرح است. رويهمرفته اگر در يك جامعه يهودي امور عمومي، اقتصادي و دولتي به دست رئيس‌جمهوري بيافتد كه از يك گروه غيريهودي اين جامعه است، به نظر شما واكنش اين جامعه يهودي چيست. با شنيدن سخنان برخي از رهبران اين تحريكات عمومي عليه دولت ممكن است تصور كنيد كه يهوديان، يا هر گروه ديگري در مثال بالا- سلطه آلمان‌ها را به اين اندازه كه سلطه يهوديان در آلمان تحمل شده است، – يعني قدرتي در حد 35 درصد براي جمعيتي كمتر از 1 درصد – قبول مي‌كنند. در واقع تنها آلمان تحمل كرده است كه حكومت در دست يك گروهي باشد كه در غارت اموال مردم با دولت‌هايي همدست است كه تنها هدفشان پر كردن جيب اعضاي حزب خود و دوستانشان است بدون اينكه به فشاري كه به مردم سخت‌كوش و به ستوه آمده وارد مي‌شود توجهي داشته باشند. بيش از اين نمي‌توان بر اين حقيقت تأكيد كرد كه اقدامات اصلاحي كاملاً عليه كمونيست‌ها و ديگر عناصر افراطي است و به هيچ وجه تأثيري بر مردم قانونمند آلمان، يهودي يا غيريهودي، ندارد. براي اينكه نگاه بهتري به شرايط موجود داشته باشيم، اين موارد را با جزئيات بيشتر تشريح مي‌كنيم. • يهود در سياست و دولت آشكارترين انگيزه خشم عليه يهوديان در آلمان به روزهاي تورم و ركود باز مي‌گردد، هنگامي كه يهوديان ارتدكس لهستاني، ليتوانيايي، گاليكي، روسي و رومانياي از مرزهاي باز كشور آلمان عبور كردند تا از تنگدستي مردم آلمان سود ببرند. هزينه نيازهاي ضروري زندگي بسيار بالا بود. يك دلار آمريكا به اندازه 1 ميليون مارك ارزش داشت، يك قرص نان يا يك تخم مرغ ميليون‌ها مارك قيمت داشت. واحد پولي آلمان از بين رفته بود و مردم براي خريد نان و شير مجبور بودند وسايل خانه و خانه‌شان را بفروشند. خريداران عمدتاً بيگانگاني بودند كه با پول خارجي تمام حقوق مسلم جوانان كشور را خريداري كرده و آن‌ها را به يك زندگي نااميدانه محكوم مي‌كردند. وزير كشور كه يك يهودي به نام هين بود در سال‌هاي 1918 و 1919 مرزهاي پروس را بروي يهوديان اخراج شده از لهستان و كشورهاي همجوار باز كرد تا پناهگاهي در آلمان بيابند، و در شرايطي كه مارك تا اندازه‌اي نزول كرده بود كه يك تمبر دو سنتي 3000 مارك ارزش داشت، رژيم سوسيال دموكرات هيچ تلاشي براي متوقف كردن ورود يهوديان به كشور نكرد. دارائي‌هايي كه ميليون‌ها ارزش داشت دست به دست شد. استفاده‌چيان توده مردم آلمان را به گدايي كشاندند و ميراثي از نفرت را در روح نسلي محروم از ارث، بجاي گذاشتند، نسلي كه در خيابان‌ها آواره شده و با چشماني خشمگين به پنجره‌هاي خانه‌هايي خيره شده بودند كه زماني متعلق به والدينشان بود و اكنون افرادي از نژاد بيگانه آن را تصرف كرده بودند. بحران اخير آلمان با چشم‌پوشي كامل از پس‌زمينه‌هاي آن در مطبوعات منعكس مي‌شود. به اين خاطر است كه بايد در آلمان كاري صورت مي‌گرفت تا جلوي اين روند رو به رشد يهود در جمهوري آلمان گرفته شود. با توجه به نفوذ يهود كه يك عامل بسيار قوي بوده است، اگر اين عامل در مطبوعات جهان پوشش داده شود به احتمال بسيار قوي افكار عمومي در اين موقعيت از آلمان‌ها حمايت مي‌كنند نه از يهوديان. جنبش “هيتلر” عليه يهوديان هرگز در آمريكا بطور كامل فهميده نشده است. “هيتلريسم” به عنوان يك نيروي “يهودستيزانه” يكي از افسانه‌هاي دوران ماست. يكي ديگر از شرايطي كه هيتلر به عنوان رهبر “آلمان جوان” با آن روبرو بود، خشم نسل‌هاي پس از جنگ نسبت به سلطه يهوديان در تمامي مناصبي كه براي تشكيل يك كشور مدرن لازم است، بود. نهايتاً وقتي زمان آن رسيد كه آلمان‌ها در كشور خود به قدرت برسند، اين لحظه غنيمت شمرده شد. مسئله، بازپس‌گيري تمام آن چيزي بود كه از انقلاب 19-1918 و پس از آن در آلمان از دست رفته بود. از آنجايي كه يهوديان با استفاده از انواع گوناگون راديكاليسم سياسي در آلمان به قدرت رسيده بودند، بايستي نكاتي در مورد آن‌ها در اين جايگاه مدنظر قرار مي‌گرفت. يهود به قدرتي سياسي در اروپاي مركزي – آلمان و سپس اتريش مجارستان – تبديل شده بودند، ابتدا در سال 1848 با پشتيباني يك جنبش محبوب ايجاد شدند و سپس با حمايت طبقه كارگران صنعتي و كشاورزان اروپا و با هدف نهايي خلاصي از بقاياي قديمي فئوداليسم، به برتري رسيدند. يكي از كساني كه بيش از هركس ديگر در عواقب اين آشفتگي فرصت را براي خود مهيا ديد، “كارل ماركس” بود كه نام يهودي آن مردخاي لوي بود. ماركس مولف Das Kapital و ديگر كتاب‌هاي سوسياليستي شد و مدت‌ها قبل خود را به عنوان بنيانگذار يك فلسفه سياسي كه در تمام جهان در حال گسترش بود معرفي كرد، كه يهوديان فرستادگان اين فلسفه بوده و غيريهوديان نيز توده‌هايي را ايجاد مي‌كردند كه براي موجوديت و قدرت يافتن اين جنبش ضروري بود. رهبري اين جنبش و همچنين نمونه‌هاي كاربرد عملي كه از اين جنبش بوجود مي‌آمد، هميشه در دستان هم‌كيشان ماركس باقي ماند. “لاساله”، بنيانگذار حزب سوسيال دموكرات آلمان نيز يك يهودي بود. اين مايه دردسر زندگي سياسي آلمان، براي سال‌هاي طولاني در كنترل يهوديان باقي ماند و رهبراني با آن كيش و نژاد زياد شدند. اندكي پس از پايان جنگ، زماني كه “حزب مستقل” سوسيال دموكرات در لباسي جديد تأسيس شد، رهبران اين گروه تقريباً همگي يهودي بودند، ليست برخي از آن‌ها به اين صورت است: برنشتاين، هاس، كاسكي، بيلفردينگ، كان، ديويدسون، سايمون، روزنفلد، پراگر، ولفهايم، ولفشتاين، ايسنر و لوي. وقتي بعدها حزب كمونيست آلمان از گروه مهم سوسياليست بوجود آمد، دو رهبر برجسته يهودي به رياست آن رسيدند: كارل ليبنت و روزا لوگزامورگ. دو يهودي ديگر نيز به نام‌هاي روزنفلد و سيدويتز موسسان حزب سوسيال كارگران شدند. در آن زمان انقلاب رخ داد. يهوديان تمامي مناصب دولتي خصوصاً پست‌هاي استراتژيك و مهم را تصرف كردند. آن‌ها دفاتر مطبوعات رسمي را تحت كنترل درآورده، مطبوعات احزاب سياسي را در اختيار گرفتند و از اين طريق كرسي‌هاي زيادي در قوه مقننه و رايش‌استيج (مجلس آلمان) بدست آوردند. آن‌ها در كميته‌هاي قانونگذاري بيشترين فعاليت را داشتند، قانون‌گذاري عملي، همانند آمريكا عمدتاً، اگر نگوييم تماماً در اين كميته‌ها صورت مي‌گرفت. در سال 1927، در دفتر نشر “آي.اچ. دبليو دايتز” (I.H.W. Dietz) در حزب سوسيال دموكرات از مجموع 96 نويسنده، 48 نفر يهودي بودند. در يك زمان، در آموزش هنرهاي دستي از 16 معلم، 13 نفر يهودي بودند. بدون احتساب يهوديان حزب كمونيست آلمان و حزب دولت، اعضاي يهودي تنها 12 درصد از حزب سوسيال دموكرات در رايش‌استيج را تشكيل مي‌دادند – 17 نفر از 143 نفر – و اين تعداد نسبتاً كم بود، دليل آن هم اين بود كه يهوديان كنترل مراكز صنعتي كوچكتر كه اكثر نمايندگان از آن بودند، را بطور كامل در دست نداشتند و اندكي بعد اينگونه شد. علاوه بر اين اگر يك نماينده رايش‌استيج يك سوسيال دموكرات آريايي بود، به اين معني نبود كه رئيس حزب سياسي او يهودي نيست. از ميان يهودياني كه در دولت انقلابي به مناصب بسيار بالايي دست يافتند مي‌توان به اين افراد اشاره كرد: هاس، كاستكي، كان، هرضفلد، برنشتاين، پروس، كوهن. براي بهتر فهميدن موقعيت واقعي آن دوران مي‌توان كنفرانس فدرال در 25 نوامبر 1918، يعني در جريان سرنگوني حكومت قبلي را در نظر گرفت كه شركت‌كنندگان را افراد زير تشكيل مي‌دادند: • پروس: هيرش، هاس، هرضفلد • باواريا: ايسنر • ساكسوني: ليپينسكي، گراناوئر • ووتمبرگ: هيمن • بادن: هاس كميسيون تحقيق رايش استيج كه به بررسي عملكرد نظامي هيندنبرگ و لودندورف مي‌پرداخت از سه يهودي به نام‌هاي كان، كاتزنشتاين و سينهايمر تشكيل شده بود. دولت ايالت پروس كه تا جنگ جهاني هميشه اساساً آريايي بوده است، در سال‌هاي اخير بسيار يهودي شده بود، اين يكي از تباهي‌هايي بود كه اين نژاد از زمان انقلاب و در جريان آن ايجاد كرده بود. تعدادي از مقامات ارشد دولتي كه يهوديت سياسي پروس و آلمان، به جامعه‌اي كه 99 درصد آن غيريهودي است، تحميل كرده بودند عبارتند از: • روزنفلد، وزير دادگستري؛ • سايمون، وزير دارايي؛ • هيرش، وزير كشور؛ • گرلاخ، وزير آموزش و پرورش؛ • ناثان و ايتران، مسئول دفتر مطبوعات؛ • ورم، رئيس وزارت امور غذايي؛ و • سيلينگ، رئيس دپارتمان آموزش. انقلاب افراطي خونين در باواريا تماماً حاصل كار يهوديان بود. رهبر اين جنبش، كورت ايسنر، به صدراعظمي كشور رسيد. جاف كه يك يهودي ديگر بود وزير دارايي و فخنباخ نيز وزير آموزش و پرورش شد. از ديگر يهوديان برجسته دولت رايش مي‌توان به دكتر ديويد، دكتر هيلفردينگ و لندسبرگ اشاره كرد. آمريكايي‌هايي كه اين واقعيت‌هاي فوق‌الذكر را با شرايط كشور مقايسه كنند، براحتي خواهند فهميد كه چرا بسياري از آلماني‌ها، خصوصاً جوانان كشور كه فرصت‌هاي آن‌ها قطعاً بواسطه غارتگري يهوديان از بين رفته است، بيشتر و بيشتر به اين نتيجه رسيده‌اند كه وقتي اقدامات مسالمت‌آميزتر جواب نداده‌اند تنها يك عمليات بزرگ مي‌تواند كمك‌كننده باشد. • يهود در زندگي اجتماعي با افزايش تعداد يهوديان، ضروريات آن‌ها نيز به همان ميزان افزايش يافت. در دوران‌هاي قديم انتخاب يا فورس ماژور باعث شده بود كه يهوديان فعاليت‌هاي خاصي را انجام دهند، و با توجه به استعداد غيرقابل انكار و فعاليت‌هاي صنعتي‌شان مهمترين تلاش‌هايي را كه در پايان ارزشمند بودند صورت دهند. اما قبل از اينكه يهوديان به موفقيت برسند، مردم آريايي بايد آنچه آن‌ها توليد كرده‌اند را خريداري يا معامله كنند. مسائل زيادي از اين دست وجود دارند كه هر يهودي منصفي بايد بپذيرد كه او بين مردمي كه با گذشت سال‌ها و قرن‌ها در ميانشان ساكن شده است، وضعيت خوبي را سپري كرده است. متأسفانه از سال 1800 جمعيت اروپا بسرعت رشد كرد، غالباً بگونه‌اي كه منابع اقتصادي قاره از اين رشد عقب افتادند. يهوديان سهم خود را در اين رابطه داشتند. حدود سال 1800 جمعيت يهوديان جهان حدود دو ميليون نفر تخمين زده مي‌شد. در سال 1930 اين جمعيت به 15 ميليون نفر افزايش يافت. نژاد آريايي در اروپا در همين دوره از 187 ميليون به 602 ميليون نفر رسيد، كه يهوديان با سرعتي دوبرابر آريايي‌ها افزايش يافتند. پس از سرشماري سال 1925، از جمعيت يهوديان جهان، 564.379 نفر آلماني بودند كه اگر يهوديان مسيحي شده و درصد اشخاص يهودي – آلماني نيز محاسبه شود شايد دركل به يك درصد برسند؛ بدون احتساب كساني كه در آلمان بنا به دلايلي خوب يا بد، هيچ وابستگي مذهبي نداشتند. گرايش يهوديان اين بوده است كه به شهرهاي بزرگتر بروند. در سال 1800 تعداد يهودياني كه در برلين، لندن، پاريس، وين، نيويورك، ورشو، و مسكو زندگي مي‌كردند، پانزده هزار نفر بود. اكنون اين شهرها حداقل 3 ميليون ساكن يهودي يا 20 درصد از كل جمعيت يهوديان جهان را در خود جاي داده‌اند. يهوديان در مقايسه با ساكنان غيريهودي اين شهرها، 14 درصد كل جمعيت را تشكيل مي‌دادند. در سال 1800 تنها 5 درصد از يهوديان در شهرهاي با جمعيت پنج هزار نفر يا بيشتر زندگي مي‌كردند. در سال 1925، 32 درصد از يهوديان در 14 شهر از بزرگترين شهرهاي آلمان زندگي مي‌كردند. يهوديان برلين در سال 1780، سه هزار و چهارصد نفر بوده است. در سال 1870 اين تعداد به سي هزار نفر افزايش يافت و در سال 1925 به يكصد و هفتاد و سه هزار يا اگر يهوديان تغيير مذهب داده يا بگونه‌اي ديگر يهوديان آريايي شده را حساب كنيم به حدود دويست هزار نفر خواهد رسيد. براي اينكه ببينيم شيوه زندگي و كسب درآمد يهوديان در آلمان در دهه‌هاي اخير چگونه بوده، بجاي بحث گسترده، جدول شماره يك كه برحسب درصد بيان شده را مي‌آوريم. اين ارقام نشان مي‌دهند كه يهوديان آلمان ظرف 18 سال در تمامي زمينه‌هاي كاري سودمند و برجسته دستاوردهاي سريعي داشته‌اند و همان حال تمامي مشاغلي كه در آن‌ها كار فيزيكي سخت و پشت‌كار براي فعاليت طولاني مدت در يك كارخانه ضروري است را بيش از پيش رها كرده‌اند. مي‌توان جدول را در اينجا به تفصيل بررسي كرد اما اين كار را به خوانندگان واگذار مي‌كنيم. با اين حال بايد گفت كه در جدول نشان داده شده است كه اين دو سرشماري در دو گروه چقدر با هم تفاوت دارند. در سال 1910 يهوديان آموزش عالي آلمان، 177 كرسي در دپارتمان‌هاي دانشگاهي داشتند، در حالي كه به لحاظ نسبتي بايد 13 كرسي مي‌داشتند. در سال 1914 از بين 3140 استاد دانشگاه 937 نفر يا 30 درصد، يهودي بودند، در جامعه‌اي كه تمام يهوديان آن كمتر از يك درصد بود. در همان سال، يهوديان استادان دانشگاه پزشكي برلين 45 درصد از كل اين اساتيد را تشكيل مي‌دادند. جدول شماره دو نشان مي‌دهد كه در دو دانشگاه از قديمي‌ترين و مشهورترين دانشگاه‌هاي آلمان – برسلاو در بخش شرقي كشور و گوتينگن در غرب مركزي – چه شرايطي حاكم بوده است. • جدول شماره يك: اساتيد دانشگاه يهودي درصد اين اساتيد در برسلاو گوتينگن اساتيد يهودي دپارتمان آكادميك 25 40 اساتيد يهودي دپارتمان پزشكي 45 34 اساتيد دانشگاه دپارتمان حقوق 47.6 47 اساتيد دانشگاه علوم طبيعي _ 23 دروغ‌هاي زيادي در مورد اين دوره گفته مي‌شود از جمله اين افسانه كه رژيم هيتلر عليه همه “غيرآريايي”ها تبعيض قائل شده و آن‌ها را براي نابودسازي در اردوگاه‌هاي كار جمع‌آوري مي‌كرده است. اين فروشنده به تابلويي اشاره كرده كه نوشته شده است: “موزهاي آلماني كامروني”. رفته رفته دستگاه حقوقي آلمان به دستان عناصري افتاد كه پيش از اين كنترل صنعت و بازرگاني را كه تأثير نظارتي قانون در آن‌ها بسيار ضروري بود، به دست گرفته بودند. اين شرايط در جدول شماره سه كه توسط موسسه اعضاي فرهنگستان آلمان در سال 1928 تهيه شده ديده مي‌شود. • جدول شماره دو: درصد حقوقدانان يهودي دورتموند: 29 هامبورگ: 25 اشتوتگارت: 26 فرانكفروت اودر: 35 دولسدورف: 33 اشتتين: 36 كارلسروهه: 40 لودويگزهافن: 53 بوخن: 60 فرانكفورت مركزي: 64 فهرستي مشابه نشان مي‌دهد كه يهوديان به سرعت در مشاغل پزشكي جايگزين آلمان‌هاي آريايي شده‌اند. در شرايطي كه يهوديان كمتر از يك درصد كل جمعيت كشور را تشكيل مي‌دادند، 52 درصد از پزشكان برلين يهودي بودند. اين ميزان در شهري كوچكتر مثل وٌرم 30 درصد بود و در شهر بوخن 36 درصد بود، در شهر ويزبادن به حداقل ميزان يعني 20 درصد رسيده بودند زيرا در آنجا براساس بيانيه‌اي كه صادر شده بود، بيگانگان ترجيح مي‌دادند براي درمان به مراكزي مراجعه كنند كه توسط پزشكان يهودي معالجه نشوند. يهوديانِ سيستم مالي آلمان، كتاب قطوري را تشكيل مي‌دهند. سرمايه‌داران يهودي علاوه بر اينكه بخشي از پولشان را در تقريباً تمامي بانك‌ها سرمايه‌گذاري مي‌كردند، مالك بانك‌هاي بزرگ زير نيز بودند: • Discontogesellschaft • كامرز بانك • درسدنر بانك • دارم‌اشتودر بانك • Berliner Handelsgesellschaft • بليخرودر بانك • مندلسون بانك • و بانك‌هايي ديگر كساني كه به مسائل مربوط به “تجارت‌هاي بزرگ” و پيچيده علاقمندند، به آنچه يهوديان آلمان در اين خصوص بين سال‌هاي 1913 و 1928 انجام دادند، مراجعه كنند. نام‌ها و مديراني كه در جدول شماره 4 داده شده است مقابل هيئت‌مديره‌هايي كه بين سال‌هاي 1913 تا 1928 در آن‌ها حضور داشته‌اند، ايستاده‌اند. از ميان 147 نفر كنترل‌كنندگان يا مديران صرافي‌هاي برلين، 31 نفر آلماني و 116 نفر يهودي هستند؛ اين در كشوري است كه كمتر از يك درصد آن يهودي‌اند. افرادي از همين نژاد تجارت فروشگاه‌هاي بزرگ آلمان را در دست دارند كه حجم معاملات سالانه آن حدود ششصد ميليون مارك است. فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي كشور نيز در دست همين افراد است. يهوديان كنترل تجارت عمده‌فروشي‌ها را نيز در دست دارند؛ و همچنين يك دوم دارايي‌هاي منقول، زمين و ساختمان‌هاي برلين تحت كنترل يا مالكيت آن‌هاست كه اكثر آن را در دوران جنگ جهاني و دوره‌هاي تورم و ركود متعاقب آن بدست آورده‌اند، دوره‌اي كه در آن با حمايت وزارت‌خانه‌هاي سوسيال دموكرات پروس پس از انقلاب [كه تحت سلطه يهوديان بود] يهوديان آلمان مي‌توانستند با استفاده از روابط نژادي و سياسي از خارج از كشور پول بگيرند، در حالي كه آلماني‌هاي آريايي قادر به انجام اين كار نبودند. • جدول شماره سه: مديريت مشترك چندگانه توسط يهوديان برجسته در آلمان در سالهاي ….. 1913 1928 ژاكوب گلدشميت 1 108 لوئيس هاگون 44 62 كارل فورشتنبرگ 0 48 هنري ناتان 18 45 هربرت گوتمن 13 45 هانس آرنولد 1 34 كورت سوبرنهايم 25 68 يهوديان در شتاب براي بهبود خويش از هيچ چيزي صرف نظر نكردند و اهميتي نمي‌دادند كه هزينه و پيامدهاي آن را چه كسي متحمل مي‌شود. زماني آلمان‌ها در تجارت رستوران برتر بودند اما اكنون يهوديان 40 درصد از رستوران‌ها و كافه‌هاي كشور را در اختيار دارند. آن‌ها درصد بالاتري از سينما‌ها را نيز در اختيار دارند كه اين هم نتيجه حمايت‌هاي دستگاه‌هاي سياسي كه خودشان موسس و حامي‌ آن هستند و همچنين كساني كه اين مهرباني را پاسخ داده‌اند، است. وضعيت تئاتر نيز بهتر از اين نيست. از 234 تئاتري كه در سال 1931 برگزار شده است، 118 مورد يا 50.4 درصد آن متعلق به يهوديان بوده و يا يهوديان مجري آن بوده‌اند؛ غيريهوديان 39.3 درصد و در 24 مورد نيز نژاد مجريان آن قابل اثبات نبوده است. در برلين شرايط از اين هم بدتر بود. از 29 تئاتر 23 مورد در دست يهوديان بود و سه چهارم تمامي نمايش‌نامه‌ها را نمايشنامه‌نويسان يهودي نوشته بودند. افرادي كه در ادامه ذكر مي‌شوند اعضاي انجمن منتقدين تئاتر آلمان كه بر اين صنعت تأثيرگذار بودند بوده‌اند: فاكتور؛ انگل؛ لرينگ؛ ژاكوبز؛ فالك؛ هيلبورن. بر اساس مجله معتبري كه در سوم فوريه سال 1929 منتشر شد، تأثير يهوديان در توليد فيلم در آلمان تقريباً مطلق است. دوازده توليد‌كننده مهم در آن زمان شش استوديوي برجسته را در اختيار داشتند، و تقريباً تمامي بازيگران برجسته نيز يهودي بودند. بي‌مورد نيست كه بگوييم تحقيقي در مورد تجارت فيلم و تئاتر آمريكا فاش ساخته كه شرايطي كه در آلمان وجود داشته و اكنون خوشبختانه از بين رفته است، در آمريكا نيز وجود دارد. سلطه يهوديان بر اين صنايع بزرگ در كشور ما منجر به تنزل استانداردهاي هنري و اخلاقي و سوءاستفاده از جنسيت و جنايت به عنوان خصيصه اصلي و محرك مهم عموم توليدات هاليوود شده است. براحتي مي‌توان اين حقايق را در جواب اين ادعا بيان كرد كه آلمان‌ها تنها بخاطر حسادت با ادامه اين اوضاع مخالفت مي‌كردند. در مسائلي از اين دست همه چيز به ديدگاه منتقد بستگي دارد. حقيقت اين است كه آلمان‌ها سال‌ها اوضاعي را تحمل كرده‌اند كه هيچ جامعه ديگري تحمل نخواهد كرد. اينكه آلمان‌ها با يهوديان آلمان و بطور كلي با يهوديان منصف بوده‌اند را مي‌توان از امتيازي كه يهوديان حتي در امپراتوري دوم داشتند فهميد، زماني كه آن‌ها كاملاً بدون توجه به جايگاهي كه به لحاظ آماري در جامعه داشتند، در همه جا به مقام و وضعيت رفاه كلي دست يافتند. مشكل يهوديان در آلمان اين است كه به اين قاعده قديمي پايبند نيستند كه “زندگي كن و اجازه بده ديگران زندگي كنند”. كمترين شكي وجود ندارد كه تحت تأثير جنگ جهاني اول و فجايع وحشتناك متعاقب آن، يهوديان آلمان با كمك هم‌نژادانشان در كشورهاي خارجي، مي‌خواستند كه بيشترين استفاده را از اين فرصت ببرند و اين كار كاملاً متناسب آنان بود، اما آن‌ها نفرتي را در دل نژاد آريايي آلمان ايجاد كردند، يعني مردمي كه بخاطر جنگ مقصر شناخته شده بودند و به همين دليل نه تنها دشمنان قديمي آن‌ها در كشورهايي كه نهايتاً براي مطيع كردن آلمان متحد شدند، به آن‌ها يك نقش پشيمان و توبه‌كار را دادند، بلكه عناصر راديكال يهودي داخل كشور نيز كه شكنجه‌گران آلمان، آن‌ها را به عنوان دوست و متحدي در راستاي اهدافشان مي‌شناختند، در اين كار با دشمنان بيروني هم‌داستان شدند. روي هم رفته مسئله اين است كه انسان مظلوم هم زماني به قدرت خواهد رسيد. نكته ديگري كه نبايد ناديده گرفته شود و بيان‌كننده رشد احساسات يهودستيزانه در جمهوري ويمار است، اين است: متأسفانه اين مسئله درست است كه در جريان جنگ جهاني يهوديان تبعيدي در كشورهاي متفقين، تقريباً بدون استثناء و بطور آشكار در رديف سخت‌ترين دشمنان سرزمين پدري خود قرار گرفتند. روزنامه‌هاي تحت كنترل آن‌ها بدترين تهمت‌ها را عليه دولت امپراتوري و نيروهاي مسلح آن منتشر و ترويج مي‌كردند. در آمريكا “نيويورك تايمز” متعلق به يك يهودي آلماني به نام “آشز” بود و “نيويورك ورلد” نيز متعلق به يك يهودي مجارستاني به نام “پوليتزر” بود كه اين دو رهبران اين عمليات تهمت و دروغ‌پراكني بودند. روزنامه‌هاي يهوديان تبعيدي با فراموش كردن مهرباني و رابطه دوستانه‌اي كه بواسطه آن بسياري از يهوديان برجسته آلمان مورد احترام امپراتور قرار گرفته و از برخي از آن‌ها تجليل شد، تهمت‌هايي بي‌شرمانه به امپراتور آلمان و خانواده او نسبت مي‌دادند بطوري كه اين روزنامه‌ها در پايتخت تمام كشورهاي متفقين انگشت‌نما بودند. اگر مردم آلمان در زمان تجديد حيات ملي اين سابقه بي‌وفايي و تحقير شديدي كه از سوي يهود بين‌الملل در سراسر دنيا تجربه كردند را فراموش كنند، انسان نخواهند بود. نسل جوان آلمان نهايتاً صبر خود را در مقابل شرايطي كه بزرگترهايشان تحمل كرده بودند از دست دادند؛ عمدتاً به اين دليل كه وقتي رژيم امپراتوري قديمي از بين رفت، سوسياليست‌ها و كمونيست‌ها شروع به مستقل كردن آن‌ها نمودند. آينده يهوديان آلمان چگونه خواهد بود، بهترين پاسخ اين است كه آن‌ها از اين پس بايد هر شرايطي پيش بيايد را بپذيرند؛ و هرچه هم‌نژادان آن‌ها در هر زماني، در ديگر كشورها متحمل شده‌اند سزاوارشان بوده است. اين هياهوي عظيم چيزي نيست كه همسايگان تا اين اندازه شوكه شوند چرا كه حرف صريح و رك نهايتاً گفته خواهد شد. همانطور كه آلمان جوان متوجه شده است ديگر نبايد از نقطه ضعف‌هاي اقتصادي كه نتيجه ضعف در بدنه سياسي است حمايت شود بلكه كاملاً احمقانه است كه مردمي را كه به يك لحاظ يهودي‌اند، نه همه يهوديان را، به درجه‌اي برسانيم كه داراي مصونيتي رسوخ‌ناپذير شوند. شعار اين است: انصاف با همه و امتياز ويژه براي هيچ كس. مردمي كه تنها يك درصد از جمعيت را تشكيل مي‌دهند نبايد انتظار داشته باشند كه اگر نهايتاً 99 درصد ديگر جامعه از اوضاع خسته شدند آن‌ها همچنان قدرتي تقريباً مطلق داشته باشند. 

مطالب مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *